آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...


درد را تحمل می کنم ...


درد را تحمل می کنم با یک نفس عمیق ... درد را تحمل می کنم با یک آه سرد ... درد را تحمل می کنم با چشمانی غبارگرفته ... با نوشتن و نوشتن و نوشتن ............. تا روزی که سبک شود این بار سنگین ... تا روزی که .......

نترس نازنین! فقط دعا کن قلبم بی آن که ترک بخورد تاب بیاورد .........

می گویند عشق بیرحم است ... من اما ... قسم به روشنای بی تردید عشق قسم که اگر هزار بار بودن و زندگی کردنمان مقدور بود، هزار بار پا در همین راه می گذاشتم ... شاید یکی از این هزار بار هم خدا نظری ..............


تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم

یک دایره آنقدر بزرگ است که پرگار ...



می گویند عشق بیرحم است ... اما من می گویم عشق معلم سخت گیری ست ... خیلی خیلی سخت گیر ... آنقدر 

آنقدر که سخت گیری اش به بیرحمی می زند ... آنقدر امتحان می گیرد تا خودت اعتراف کنی که درست را خوب خوب یاد گرفته ای و به خاطر سپرده ای ... آنقدر گوشت را می پیچاند تا درد و خاطره دردناکش برای همیشه درس را ملکه ذهن و باورت کند ... و پس از آن بزرگ می شوی و بزرگتر ... و امتحانها هم سخت تر و سخت تر اما ... دیگر یادگرفته ای چگونه مبارزه کردن و چگونه نتیجه را به نیرویی بالاتر واگذار نمودن ...... تسلیم شدن و صبر و  آرامش طلبیدن ...

شعار نیست نازنین! تک به تک این سطرها به قیمت عمر، تمام شده برای من ......

من در مکتب همین استاد بود که رو به آفتاب رشد کردن را آموختم ... درست مثل تلاش دانه ای در دل خاک ... دانه از آنجا که هست در هر لحظه با هزار ابهام روبروست، نمی داند دنیای نورانی یعنی چه ... ندیده هرگز نور را در دنیای خاک آلوده اش اما ... به امیدی هست که درد را تحمل می کند برای رسیدن به نور ... 

برای شکافتن خاک هرقدر هم که سنگلاخ باشد درد را تحمل می کنم ... حتی درد تلخ دلتنگی را ...




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد