آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...


باز باران ...


باز باران 

باران ...

شیشه پنجره را باران شست ...

از دل من اما

چه کسی نقش تورا خواهد شست؟! ......


باز هم باران ... چرا بس نمی کند این آسمان؟ ... بگو چه کرده ای که از روزی که رفتی، چشم فرشته ها همیشه خیس است؟ ... بگو چه کرده ای که آسمان روی ستاره هایش را زمین می اندازد برای شب نشینی؟ ... آه! اصلا کدام شب نشینی؟ ... کدام دست افشانی؟ ... وقتی تو نباشی .......

ببین ... از روزی که رفتی دل آسمان شکسته ... دل شب شکسته ... دل من ..............

نیستی که ببینی کمر احساسم خم شد ... که قایق روحم به گل نشست ... که دلم هوای ستاره باران دارد امشب ... که خسته شدم از این آسمان ابری ... از این هوای سوزناک بهاری ... از این ... نه قرار نبود گلایه کنم ... قرار نبود ... صبور باش ... اما مگر این آسمان می گذارد؟ ..... مگر آواز غمناک باران می گذارد؟ .... نه! این بهار، بهار نمی شود ... می بینی که ... تا تو نباشی بهار، بهار نیست ........

فقط ... فقط  ای کاش امشب مرغ آمین بگذرد، وقتی نسیمی فریبنده، نجواکنان زمزمه ای را به گوش آسمان می رساند :


امشب شب مهتابه ...

طبیبم ...................



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد