تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...
الهام تمام شعرها و نقاشیهای من! عزیزترین آفتابگردان دنیا!
دیرگاهیست که تمام دلنوشته ها رو به تو جاری می شوند بر صفحات دل ... دلی که مدتی ست گوشه نشین شده ... کز کرده و لب از لب وا نمی کند ... تشخیص و تخصص پزشکی لازم نیست عزیزدل، که بفهمی چرا ... معمای ساده ای ست؛ منبع الهامهایش گم شده ........... همین! گرچه می دانم مجاز نیستم به گفتنش ... و می داند دلم که حرمت سکوتش را نمی شکند ....
خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه
گاهی شرایطی ست که ناچاری از گناه
هرلحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تو نهاده شود باری از گناه
گفتم : گناه کردم اگر عاشقت شدم
گفتی : تو هم چه ذهنیتی داری از گناه!
سخت است این که دل بکنم از تو، از خودم
از این نفس کشیدن اجباری، از گناه
بالا گرفته ام سر خود را اگرچه عشق
یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه
دارند پیله های دلم درد می کشند
باید دوباره زاده شوم عاری از گناه
جوابی برای دلم ندارم ... جواب سوالهایی را که نمی پرسد، ندارم ... من ... من فقط نمی دانم چه کنم زیر بار سنگین این بغض گلوگیر ... زیر بار این کوه کمرشکن دلتنگی ... زیر بار پذیرش "ندیدن تو" چه کنم ... من چه کنم برای این دل که اشکهایش را هم با هق هقی خشک فرومی خورد و ..........
من زیر بار این خیابانهای خالی، این شهر خالی، این آدمهای خالی چه کنم؟ ... با این کوچه های غریب، این هوای مسموم، این بهار سربی سرد خاکستری پوش چه کنم؟ ... من زیر بار هضم این حال ناجور، این حال تلخ، این حال بیمار بیحال چه کنم ... زیر بار حرمت شکننده حرفهایی که هنوز هم آنقدر زلالند که به کلمه تبدیل نمی شوند،چه کنم؟ ... من با این حجم آوار ناگفته های ناگفتنی چه کنم؟ ... گمان نکنم که بدانی ... گمان نکنم ..........
اما دلم با تمام این سکوت هنوز به چیزی گواهی می دهد: تو حال مرا خوانده بودی ...........
این را از نگاهت خواندم ... همان روز آخر ...................
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشمها بیشتر از حنجره ها می فهمند ...
من زیر بار این خیابانهای خالی، این شهر خالی، این آدمهای خالی چه کنم؟
عالی بود این جمله