تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...
حکایت این روزها .............
این روزها زنده بودنم را با دلتنگیهایم اندازه می گیرم ... این روزها مطمئنم که تنها ساعاتی، دقایقی، لحظاتی را زندگی کرده ام که دلتنگ تو بوده ام ... باقی ... همه هیچ! ... اصلا جز تو همه هیچ ... باقی لحظه ها مثل لحظه های وقت گذرانی ست ... مثل دقایقی که هدر رفته اند ... مثل فرصتهای از دست رفته ... زمان از دست رفته ... مثل خوابهایی که " تو " را جا انداخته باشند ...
باور کن دیوانه نیستم ... هذیان هم نمی گویم ... هرچه هست عین حقیقت است ...
چه میدانم ... آب که از سر دل من گذشته ... پیش نگاه پنهان تو که آب از سر من و دلم تا به حال قد یک دریا گذشته ... دیگر چه فرقی می کند کمی بیشتر جار بزنم این رسوایی را یا کمتر ...........
دیوانه نیستم ... تو را کم آورده دلم ... تو را ...
سرزنش نکن دلم را وقتی بی تناوب، بی فاصله، بی درنگ تنگ می شود برای دیدن تو ... دوباره دیدن تو ...
میدانی ... دلتنگیهای من به تو رفته اند ... آرام می آیند ... در دل می نشینند ... دیگر نمی روند .........
... عزیزترین آفتابگردان دنیا! فقط خدا می داند امروز چند بار فرو ریختم به دیدن کسی که تنها لباسش شبیه تو بود ...
فقط خدا می داند که هر روز چند بار دلم هزار پاره می شود، هزار تکه می شود به دیدن هر ماشین نقره ای رنگ ... به دیدن هر ... هر ... باید بگویم ... باید بشود ... اصلا این سطر را دوباره می نویسم ... اصلا تو هم بیا و این بار کنار دستم بنشین و کمکم کن برای بی پرده تر نوشتن ...
خوب ...
دوباره شروع می کنیم ...
فقط خدا می داند که هر روز چند بار بند دلم پاره می شود، هزار پاره می شود به دیدن هر ... هر سورن نقره ای رنگ ... فقط خدا می داند ... فقط خدا .............
ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است
بامت بلند که دلتنگی ات مرا
از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است ....