آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...  

 

 

 تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری چهارم www.pichak.net کلیک کنید 

 

گفته اند مثبت اندیش باش ... گفته اند به داشته هایت بیاندیش نه به نداشته ها ... گفته اند .......... 

 

باشد! این بار دلم را راضی می کنم تا بخش های روشن تر را به یاد بیاورد در این روزهای خاکستری ... گاهی تناژهای روشن تر خاکستری هم خودشان جای امیدواری دارند ... 

خوب! از کجا شروع کنیم بهتر است؟ ...

آهان! از ملموس ترین ها ... از ... تو ..............  آه! نه نه ... این که همین اول کار می رسد به نداشته ها ... 

 

جور دیگر باید حل کنم این مسأله را ... 

دوباره ...

دوباره شروع می کنم ...

این بار کمی محتاط تر ... کمی وارد بخش منطقی مغز می شوم و از نیمکره احساسی فاصله ...... 

 

(آه! خدایا ... چه شد؟ چرا قلبم تیر کشید؟ چرا آسمان چشمهایم ابری شد؟ ... خدایا ... خدایا ... یعنی این رهگذر ...؟ ... نه! اشتباه شد ... این عابری که برای یک ثانیه شبیه تو شد، " تو " نبودی ... انگار دارم دیوانه می شوم کم کم ... (الان که دارم از تو می نویسم روی صندلی اتوبوس در مسیری هر روزه قلم به دست دل سپرده ام و نگاه به عبور رهگذران ... فردا حال امروزم را پست می کنم تا بدانی که امروز بر من چه گذشت ... فردا ... شاید ببینی ... شاید ... حس کنی این حال سخت را ... شاید ... اگر ... اگر بگذری از این طرفها ... ) ) 

 

خوب! کجا بودیم؟ ...

آه! دیگر چه شده؟ چقدر دستهایم سست شده ... چقدر دلم گرفته ... چقدر چشمهایم می سوزد ... چقدر ........... نه! نمی توانم بیشتر از این ادامه دهم ... 

 

می بینی؟ ... می خواهم مثبت باشم، روزگار نمی گذارد ...

نمی گذارد که یکی شبیه تو را می اندازد درست روی شیشه ترک خورده قلب من و هزار تکه اش می کند ...

نمی گذارد که تا تصمیم می گیرم کمی از تو غافل شوم، کمی از این خاکستریهای مایل به سیاه فاصله بگیرم، بیرحمانه تو را چنان یادآوری می کند که هیجانم تمام غریبه ها با سکوت معنادار نگاهشان را درگیر می کند ... 

 

مرا بگو که آمده بودم کمی منطقی تر ... کمی ........ 

اصلا ولش کن ... بی خیال ...

امروز من هم مثل روزهای گذشته شد ... 

باشد برای یک روز دیگر ... این مثبتهای خوش رنگ و لعاب و دهان پر کن و قشنگ ... این حرفهای خوب و قشنگ و معروف روانشناسهای خوب و قشنگ و معروف باشد برای یک وقت دیگر ... 

 

امروز ... امروز را می خواهم مثل هر روز زندگی کرده باشم ... با خیالی که هیچ کس نمی داند چقدر عزیز و بی نهایت است ...........  

کسی به جز خودم ای خوب من چه می داند

که از تو، از تو بریدن چقدر دشوار است 

مخواه مصلحت اندیش و منطقی باشم

نمی شود به خدا، پای عشق در کار است 

 

 

 

 

ناگهان آیینه حیران شد گمان کردم تویی 

ماه پشت ابر پنهان شد گمان کردم تویی  

  

ردپایی تازه از پشت صنوبرها گذشت ... 

چشم آهوها هراسان شد گمان کردم تویی   

 

ای نسیم بیقرار روزهای عاشقی! 

هرکجا زلفی پریشان شد گمان کردم تویی 

 

 

سایه زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت 

آتشی دیگر گلستان شد گمان کردم تویی   

 

باد پیراهن کشید از دست گلها ناگهان 

عطر نیلوفر فراوان شد گمان کردم تویی 

 

  

چون گلی در باغ، پیراهن دریدم از غمت 

غنچه ای سر در گریبان شد گمان کردم تویی  

 

 

کشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منم 

سایه ای بر خاک مهمان شد گمان کردم تویی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد