تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...
حرف نگفته که زیاد است ... آنقدر که کم شدنی نیست ...
حرف نگفته که زیاد است ... حرفهای کوچک ... حرفهای بزرگ ... حرفهای سنگین ... حرفهای سختی که با زبان نامحرمند و با قلم محرم ......
چه بگویم؟ انگار جادویم کرده باشی ... انگار جادویم کرده باشی که از این بار دلتنگی، از یان بار نفس گیر هرچه سر ریز می شود باز کم شدنی نیست ... می جوشد و می جوشد ..........
حرف نگفته که زیاد است .... خیلی ... خیلی زیاد ... همینقدر گفته باشم که هرچه می نویسم به قدر جرعه ای، به قدر قطره ای هم کفاف سرد کردن شعله های دل نیست ... نیست ....
از تو نوشتن ساده نبود ... برای تو نوشتن هم ... گرچه نمیدانم به گذری باز نفس این دلنوشته ها را از دور تازه کنی یا نه ... گرچه نمیدانم می آیی برای خواندن چند سطر احساس نوشته ... دلنوشته ... نمیدانم ...
شاید باورت نشود اما بدجور جرأت می خواهد همین دلنوشته های ساده ... بی پرده ... بی پیرایه ...
اصلا از دل نوشتن، جسورانه عمیق ترین احساسات را به سطح آب، به جلوی پرده، به نمایش آوردن خیلی جرأت می خواست ... می خواهد ...
گرچه ... مدتهاست با " تو " عادتم شده به مبارزه طلبیدن خودم ... به چالش کشیدن بخش رفاه طلب آسوده خواه خودم ... شاید ندانی ... شاید نخوانی ... اما .......
اما روزهای بودنت،هر بار دیدنت،هربار همکلام شدن با تو، هر بار فروریختنم و حتی همین حالا که دو سه روزی ست تماما، تمام قد پیش چشمان من مهمانی ... که لازم نیست برای تصورت حتی یک لحظه پلک بزنم ... حتی همه این رویدادهای ساده کوچک باور کن که گنجایشی بیش از کلمات می طلبند برای شرح ........
و حالا ...
دل را پیش تو حجاب دریدن، جرأت می خواست ... جرأت می خواهد ...
چله نشینی صبر جمیلی ست به شکوه و شفافیت باور ...
چله نشینی صبر جمیلی ست که هنوز نتوانسته بعد از چهل روز ندیدن تو،بعد از چهل روز نوشتن برای تو، چیزی از کمرویی دلم بکاهد عزیزترین آفتابگردان دنیا ....
و دغدغه احساس من این روزها این است: اگر یک روز اتفاق بیفتد ... اگر یک روز اتفاق بیفتد و ببینمت؟!!! ... که اگربعد رو شدن دست دل، ببینمت؟!! ... اگر ... ببینمت ... چه ... کنم؟! ...
آه خدایا! چقدر می لرزد دلم ... می ترسد دلم ... تصورش هزار رنگین کمان است و هزار باران ... هزار رعد ... هزار برق ...
من کزین فاصله غارت شده ی چشم توام
چون به دیدار تو افتد سر و کارم چه کنم؟
یک به یک با مژه هایت دل من درگیر است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟