تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...
مرا به خاطر حرفهای پاییزی ام ببخش نازنین! ... به خاطر این اندوه مکرری که هرچه می سایم و می سایمش باز پاک نمی شود از لحظه های این دلنوشته ها ... به خاطر غمی که منتقل می شود ... که میدانم سخت مسری ست ... میدانم ...
ببخش! باور کن قصدم نی لبک شدن و از جداییها حکایت کردن نیست ... هرچه می بینی ... هرچه هست ... خط اثر یک " آه " است ... فقط یک آه که باید دلتنگ شده باشی تا بفهمی وقت دلتنگی همین یک آه چقدر وزن دارد ... بار روزها و روزها نوشتن و سبک نشدن، تنها شرح اندکی ست از این داستان ... تنها مجملی ست از مفصل ترین مفصل ها ......
ببخش عزیزترین آفتابگردان دنیا! ببخش که دوری اینچنین بیقراری ام را بیقرارتر کرده ... که پریش حالی ام را پریشان تر ... که .........
کاش حال سختم را کمی ........ کاش ......
ببخش عزیزترین عزیزدل دنیا! این زردی، این پژمردگی، تنها از عواقب پرسه زدنهای فصلی ست که راهش را اشتباهی آمده ... که زمان را ... زمانش را گم کرده ... زمانش را گم کرده از شدت آشفتگی ...
من پریشانم که راه خانه را گم کرده ام
من پری ... یا نه ... پس از تو شانه را گم کرده ام ...
خوب یادم هست که یک روز سرد زمستانی من هم راه خانه مان را گم کردم ... آن روز که تو برای کوتاه مدتی به سفر رفتی ...
و حالا ... درک می کنم این فصل بدحال سودازده را که اشتباهی به این دیار پا گذاشته ... این پاییزی را که اشتباهی به حریم بهار پا گذاشته ... این بهاری را که به حریم پاییز ..... درک می کنم ... درک می کنم این پاییز گرمازده را ... این بهار سرمازده را ...
اما تو همیشه آفتابگردان ترین باش ... تو ببخش ... تو که خودت درد را می شناسی ... که درمان را می شناسی ... که میدانی بعضی دردها درمان ندارند ... بعضی زخم ها تسکین .........
تو که از اهالی دیار دستهای مقدسی خوب میدانی رنج " دردهایی " را که آواره می شوند ... آواره این دنیا ...
غزل ... نگاه ... سکوت ... آفتاب ... پنجره ... تو ...
نه! نثرنیست ، نه! درهم شکسته شاعر تو
در آفتاب غزل بارها بخار شده
و باز گریه نموده فقط به خاطر تو
کسی نیامده هرگز برای بدرقه اش
و آب ریخته پشت خودش مسافر تو !
نگاه کن که چه بی ریشه راه افتاده
خلاف حرکت طوفان، گل مهاجر تو
اگر چه نیمه پنهان ماه تاریک است
همیشه وسوسه انگیز بوده ظاهر تو
شهاب سوخته دل به هر دری زده است
مگرعبور کند روزی از مجاور تو
***
پلیسها همه در جستجوی خود هستند
که گم شدست خیابان درون عابر تو ...