تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...
روزگاری ست بی تو بودن ...
روزگاری که روزهایش با خیال تو سر می شود و شبهایش با رویا ...
روزگاری ست بی تو بودن ...
روزگاری که در خواب هم حرف می زنم یا بیت غزلی می گویم که وقتی بیدار می شوم، از خاطرم رفته ...
دیوانه ام، صریح بگویم که مدتی ست
در بین خواب هم به خدا حرف می زنم
روزگاری ست بی تو بودن ...
روزگاری که مثل بره آهویی تازه متولد شده هی سعی می کنم روی پاهای لرزان دلم بایستم و باز ... زمین می خورم .......
روزگاری ست بی تو بودن ...
روزگاری که از شدت دلشکستگی به حافظ و غزلخانه اش پناه می برم ... تفألی می زنم ... گاهی به غزلی تازه می شوم و گاه هم که خواجه شیراز کم حوصله شده باشد ... هیچ ......
روزگاری ست بی تو بودن ...
روزگاری که نگاه از چشمانم گریخته ... نگاهم مدتهاست قهر کرده از من ... سر به بیابانهای پشت سر تو گذاشته و رفته ... راستی! تو نگاهم را ندیده ای عزیزترین آفتابگردان دنیا؟ ... نگاهی که همچنان در پی توست ... همان نگاهی که به آرزوی خورشیدباران کردن روزگار تو، به دنبال جای پای تو از چشمخانه پر کشید و ...........
روزگاری ست بی تو بودن ...
روزگاری که نفس هایش به سختی ... طپش هایش به سختی ... خوابهایش به سختی ... بیداری هایش به سختی ... سرگرمی هایش به سختی ... دلمشغولیهایش به سختی ... بغض هایش به سختی ... سکوتهایش به سختی ... آه هایش به سختی ... به سختی می گذرند .....
روزگاری ست بی تو بودن ...
روزگار، روزگار سختی ست نازنین ........
روزگار، روزگار غریبی ست نازنین .........
برایم دعا کن! ... تو که از دیار دستهای همیشه مقدس مهر و آشتی پا به دنیای من گذاشتی برایم دعا کن ... دعا کن قلبم بی آن که ترک بخورد تاب بیاورد ....
دعا کن خوب من!