تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...
اگر روزی ببینمت ....
حتی اگر روزی ببینمت، روزهای ندیدنت را از یاد نخواهم برد ...
حتی اگر دیدن تو ... بشود و به لحظه امکان برسد، شادترین نفمه های دنیا که تا به حال به ذهن موسیقایی خوش نواترین پرنده های دنیا هم نرسیده باشد، باز طنین اندوهگین ترانه هایی که جای خالی نبودنت، نشیدنت را زخمه می زد از یاد نخواهم برد ...
حتی اگر چشمانم روزی به دیدنت، از هرچه ستاره در کهکشان می درخشد، روشن تر شود، باز رنگ بی فروغ نگاهی که پی تو می گشت و تو را نمی یافت، به تو نمی رسید، را از یاد نخواهم برد ...
حتی اگر شد و روزی باز صدایت در دنیای من درخشید، سکوت مظلومانه و سرگردان روزها و دقیقه هایی که تو را کم داشت، از ذهن من پاک نخواهد شد ...
می خواستم بگویم ... بگویم شاید خدا به سرانگشت امداد نهانی، تو را دوباره در یک روز که از تمام روزهای هستی، بهاری تر است، در یک روز که از تمام روزهای خدا نسیمش مهربان تر، ساقه های نیلوفرهایش سرزنده تر، چکاوکهایش سرخوشانه تر است، در غیرمنتظره ترین ثانیه که عالم و آدم خاموش می شوند و فرشته ها دل توی دلشان نیست، باز من و تو را در یک خط سیر با هم روبرو کرد ...
آن لحظه که نیامده اشک را مهمان چشمهای من می کند، آرزویی عزیز و پرالتهاب، پرتشویش و بی نهایت است ...
آن لحظه ... آن لحظه ... وصف ناشدنی ست ... درست مثل همه لحظه هایی که می دیدمت ... همه لحظه های خوبی که آمدند و " لحظه " شدند ... ماندگار شدند ... در تاریخ یک ذهن توی این دنیا ماندگارترین شدند ...
و اما ... من در سایه پرشکوه آن لحظه تمام لحظه های سخت نبودنت، ندیدنت را پاس خواهم داشت ... و از یاد نخواهم برد ...
یادم هست ... یادم نمی رود سپید شعری را که یکی از همان دقایق خوب و عزیز و خلسه آمیز پس از دیدن تو بر صفحه دلم نشست ...
وصف ناشدنی می شوم
لحظه دیدار تو
آسمانی شدن
هدیه خوب دیدار توست ...
تنها دقایقی
که روی زمین زندگی نمی کنم
لحظه دیدن توست ...
تنها دقایقی که پایبند زمینم نمی کند ...
حالا ... خودت باید فهمیده باشی ... اما حتی باور بکنی یا نه ... هیچ کس به قدر من در دنیا دلتنگ "تو" نیست عزیزترین آفتابگردان دنیا ...
خدا را چه دیدی؟ شاید هم روزی از همین روزها ... دل خدا با دلتنگیهای من همراه شد و ...
سرد و بی طاقت و یک ریز، دلم می لرزد
دو قدم مانده به پاییز، دلم می لرزد
می رسی، شط نگاهت چه تماشا دارد
موج با موج گلاویز... دلم می لرزد
بعد می میرم و می میرم و می میرم و باز
من و یک حسّ غم انگیز، دلم می لرزد
وَ تو می آیی و می آیی و می آیی و می...
از صدای نفست نیز دلم می لرزد
من پر از حرفم و صد مُهر خموشی بر لب
و تو از حنجره لبریز... دلم می لرزد
وَ اذا زلزلت الارض، وَ مَن کُن فیکون
از تو فریاد که برخیز... دلم می لرزد
وَ مرا آن دم با نفخه ی اسرافیلت
کمی آهسته بر انگیز ... دلم می لرزد