تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...
وقتی آسمان احساساتی شود ...
نمیدانم این ارتباط را چگونه معنا کنم ... همین که هر وقت دلم برای تو می گیرد، آسمان خودش را می چپاند پشت وحشی ترین ابرهای سنگین خشمگین ... و ... می غرّد ... می آشوبد ... می بارد و می بارد و همه را دیوانه ی دیوانگی هایش می کند ...
همین که هر وقت پا به دالان نگاهم می گذاری، آسمان هم احساساتی می شود انگار ... طوفان به پا می کند برای خودش ... مثل کودکی سرمست از سرگیجه های شاد چرخ و فلک ، می گردد و می چرخد و چرخ زنان تمام دنیا را هم با خودش ...
و بعد که تمام هیجاناتش فروکش می کنند، تازه تازه شروع می کند به نم نم و بعد تند تند ... باران و باران و باران ... حتی در آخرین روز گرم خردادماه ...
آن وقت من لبخند بر لب به عابران شتابزده ای چشم می دوزم که گیج و غافلگیر از باران بی هنگام، پی سرپناه می دوند ... و توی دلم درست مثل کودکی که از ناباوری و استیصال ماسیده در چشمهای گردشده و حیرت زده بزرگترها به شاهکار شیطنت آمیزش لذت می برد و راز بزرگش را برای هیچ کسی بازگو نمی کند، ریز ریز ذوق می کنم ... و ...
راز بزرگم را برای هیچ کس بازگو نمی کنم ...
فقط ... به تو می گویم ... به تو که از جنس باران و آسمان و معصومیت کودکانی ...
نمیدانم این ارتباط را چگونه معنا کنم اما ...
به گمان من
قطعا باید دستی در کار باشد بین من و تو و باران ...
دستی که در بارانی ترین روز از بارانی ترین فصل خیال انگیز سال، تو را به نگاه من هدیه کرد ...
من
تو
باران ...
مجموع ما چه خواهد شد؟
اصلا چرتکه ها و ماشین حسابها و پیشرفته ترین ابرکامپیوترهای دنیا ... توان جمع زدن ما را خواهند داشت؟
نمی دانم!
نپرس!
پرسیده ام!
کسی نمی داند! ...
کسی جز ... او که دانای مطلق است ...
اما شک ندارم که قطعا باید دستی در کار باشد ... دستی به رنگ بلور باران ... به مهربانی آسمان ...
باران باشد
تو باشی
یک خیابان بی انتها باشد ...
به دنیا می گویم
خداحافظ!
are
سلام
مطلب بسیار جالب و تامل برانگیزی بود
مرسی
بای
سلام دوست خوبم
ممنون
موفق باشی
آره دستی در کاره
هیچ برگی از درخت پایین نمیفته الا به اذن خدا
قطعا دستی در کار است ...