تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...
سکسکه های دلتنگی پس از رویای نیمه شبی در تابستان ...
حتی اگر نباشی خواب تو که هست ... رویای خوب تو که هست ...
حتی اگر نباشی یادها و یادواره های تو که هست ... و شک نکن که آنقدر هست که از همین حجم نه چندان کوچک خوابهای من هم سرریز کند و ... تا پس از بیداری هم سایه به سایه و شانه به شانه همراهم شود ... و پیش چشمانم مدام مجسّمت کند ...
حتی اگر نباشی ... دلتنگت که باشم، بیهوا و نرم، پا به خوابم می گذاری ... و من آن وقت پر می شوم از بودن تو ... بودن تو ... بودن تو ...
پر می شوم از سبکبالی ... از لحن خوب حرفها و خنده های تو ... شاید باورت نشود اما توی خواب هم سکوت می کنم ... مثل بیداری ... سکوت می کنم تا هرآنچه در فضا موج می زند همه و همه از صدای تو لبریز باشد ... تا لبالب، آکنده شوم از آرامش حضورت که حتی از خواب هم بیرون می زند و مهربانانه بر سر بیداریهایم سایه پهن می کند ... انگار بیداریهایم هم به لطف حضور تو در اتفاقی از یک خواب طلایی، برکت می گیرند و لبریز از خلسه و آرامش می شوند ...
حتی اگر نباشی، دلم که در ناگهانی از یک نسیم مطبوع تابستانی، بیهوا هوایی ات شود، می فهمم و حس می کنم که حتما به دل تو هم به قدر ثانیه ای رعشه انداخته که رویای نیمه شبم را غافلگیرانه مهمان خوب خوب خوب سرزده ام می شوی ... خوب ترین مهمان سرزده دنیا ... عزیزترین مهمان سرزده ای که نگاهم را منتظر باز شدن درهای بسته کرده ...
ساده تر بگویم ... دیشب باز به خوابم آمده ای ... خوش آمدی عزیزترین مهمان سرزده ... خوش آمدی عزیزترین عزیزدل دنیا ...
* * * *
اااااااااااااه ... اصلا بیا بگذریم از این واژه بازی و واژه پردازی ... اصلا این همه را گفتم که یک بار هم شده بهانه گرفته باشم ... بهانه نبودنت را ...
دلم برایت خیلی تنگ شده ... همین!
دلم تنگ است،
دلم اندازه ی حجم قفس تنگ است.
سکوت از کوچه لبریز است
صدایم خیس و بارانی است
نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است!!!!!
از ته ته ته دلم امیدوارم خیلی زود تموم دلتنگیهات برطرف بشه
ممنونم دوست خوبم.
موفق باشی.
چقدر دلم برای خودم تنگ میشود...