تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...
برای من
روزها
مثل قرن هایی طولانی و مه آلود می گذرد ... مثل قرن هایی پر از سکوت ... قرن هایی غبارآلود از خاک دلگیر خستگی ... وقتی ... "تو" نباشی ...
قرن هایی که باید ... تنها به خواب گذراند ...
بیداری ام تنها زمانی اتفاق افتاده که تو در لحظه هایش پیدا بوده ای ...
خوابهایم تنها زمانی اتفاق افتاده که تو در لابلایش جاری بوده ای ...
بیداریهایم را تو می سازی ...
خوابهایم را هم ...
با تو بیدار می شوم ...
بی تو ... به خواب می روم تا باز تو را ........
اگر نه ... خوابم، خواب نیست ...
نه! قبول ندارم خوابی که "تو" را در سبد سوغاتی هایش کم داشته باشد ...
قبول
ندارم ...
یک اتفاق ساده ولی ماندگار شد
وقتی که چشم من به نگاهت دچار شد
لب را گشودی و دلم آغوش باز کرد
خندیدی و جهان همه باغ انار شد
از گیسوان مست تو عطر جنون چکید
با هر نسیم، هستی من بیقرار شد
پاییز، فصل خاطره های قشنگ ماست
هروقت، حرف غنچه لبت زد، بهار شد
آواره بود تا به نگاهت قدم گذاشت
در شهر چشم های تو، دل، ماندگار شد ...
با خوندن عاشقونه هات واقعا لذت میبرم
فقط میتونم بگم متن هات محشرن
یعنی احساست محشره
خوش به حال آفتابگردونت
عزیزم
این نظر لطف تو و قلب پاک و مهربونته ...
خوبی و زیبایی همیشه در نگاه توست ...
ممنونم دوست خوبم.