تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...
وقتی قهر کنی ...
وقتی قهر کنی روزگار دلم سیاه می شود ... سیاه سیاه ... سیاه قیرگون ... بی هیچ کورسوی ستاره سای امید ...
وقتی قهر کنی ... ساده بگویم: گریه می کنم ... اشکهایم با هق هق ... هق هق ... هق هق های بریده بریده کوتاه جاری می شوند ... و بغض هایم با آه های عمیق طولانی ...
وقتی قهر کنی گریه می کنم ... اما ... نه مثل همیشه ... نه مثل همه گریه ها ... نه مثل گریه هایی که تابه حال دیده ای ...
دلشکسته گریه می کنم ... دلریش گریه می کنم ... اندوه را با تمام قلبم، با تمام وجود می بارم ... آن چنان که صدای ترک خوردن بال فرشته ها را هم می توان شنید از صدای بلند اندوهِ ریخته در های های این گریه ها ...
وقتی قهر کنی ... رنگ از روی تمام دلخوشیهایم می پرد ... دلخوشیهایم تب می کنند و جان می دهند ... می میرند؛ به همین سادگی ...
وقتی قهر کنی به چشم خود می بینم پوچ شدنم را ... از درون، موریانه زده شدنم را ... ذره ذره خالی شدنم را ... پوک شدنم را ... بی معنا شدنم ... خالی از مفهوم شدنم ... مأیوس شدنم را ...
وقتی قهر کنی ... آوار آوار و دیوار دیوار، زیر وزن سنگین سکوت تلخ تو مدفون می شوم و از دست می روم ...
وقتی قهر کنی ...
فقط کاش بدانی که بیتو زندگی را چگونه میتوان معنی کرد.....
امروز با تمام دنیا قهرم .....تو که صدایم کنی برمیگردم
سادگی کودکانه ام را میبنی.....
کاش سادگی کودکانه ام را میدیدی ..............