تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...
منصفانه ... نیست ...........
نه! منصفانه نیست ... منصفانه نیست که تو به خوابهایم قدم بگذاری و بیداریهایم را خالی خالی رها کنی ...
این منصفانه نیست ... که این سو من و تحمل این کوه توانفرسای اندوه ... آن سو تو و شهر خالی از عبور کلاغ های خبرچین ... این سو من و مفاصل خشک شده از تکرار زانو به بغل زدنها ... آن سو تو و چتر آسمان بی خبری ... این سو من و یک قفس بلور عایق صدا ... آن سو تو و دنیایی که تمام رسانه های گروهی اش، خبر مرگ تدریجی یک پرنده را جا انداخته اند ...
راستی یادت هست؟ ...
یادت هست آن دخترک آبی پوش را که روزگاری نه چندان دور از این، شاد و سبکبال برای دیدن تو پر می کشید ... دخترکی شبیه یک پروانه ... شبیه یک پروانه ... پروانه وار ...
منصفانه نیست ... نه! منصفانه نیست دل کوچک پروانه ها را به تیغ سرد و بیرحم قیچی باغبانی، لرزاندن ...
منصفانه نیست دلخوشیهای خورشید را ساده گرفتن ...
به خدا پشت کردن آفتابگردان به خورشید منصفانه نیست ...
دل می شکند این رویگردانی ها ...
دل می شکند ...
دل ......
آره اصلا منصفانه نیست