تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...
عزیزترین آفتابگردان دنیا!
وقتی که نیستی
چقدر سریع
لحظه ها از روی هم سُر می خورند و
کم کم دقیقه های روی هم تلنبار شده به ساعت تبدیل می شوند
و
ساعتها به شبانه روز
و
روزها به هفته ...
و من عمق تمام این لحظه ها را با ظرف دلتنگی هایم اندازه می گیرم ...
کاش ... کاش این هفته ها به ماه نکشد ... کاش این هفته های به ماه نکشیده دوباره به " دیدار " بدل شود ...
کاش ... به زودی ... کاش ... این دلتنگیها و دوریها ... این جداییها و اندیشناکی ها ... این راههای هرچند نزدیک اما دور دور ... اما ملالت بار ... این نفس های از هم جدا افتاده ... این طپش های لبالب خاطرات گذشته ... این آه های ناتمام ...
تمام شوند ...
تمام شوند ...
و
باز
چشم های من
دلیلی داشته باشند
برای درخشیدن ...
لبهایم
دلیلی داشته باشند
برای خندیدن ...
دل دردهایم
از خنده های خوب مُسری تو ناشی شود ...
حال و هوایم
به حال و هوای خوب تو عوض شود ...
رویاهایم
شعرهایم
کودکانه گی هایم
همه و همه
دلیلی داشته باشند
برای جاری شدن ...
انشاالله که اینقدر بهش نزدیک بشی که حتی دوریتون به چند ساعت هم نرسه
امیدوارم تموم این دلتنگیهات خیلی زود و واسه همیشه تموم شن
ممنونم عزیزم. آمین!
منم برات بهترینها رو از خدا میخوام این شبا ...
باور نمیشود...تو در من چه جا گذاشتی و چه قسمت از دلم را بردی که هنوز جای خالی نبودنت میسوزد...