آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ... 

 

 

  حتی اگر قسمت نباشد ...

 

 

حتی اگر 

 

قسمت نباشد 

 

بار سنگین این همه حرف نگفته را 

 

پیش پای نگاه تو 

 

زمین بگذارم ... 

 

حتی اگر 

 

قسمت نباشد 

 

تمام 

 

یک دنیا حرف بی پایان 

 

این مکالمه های درونی که با خیال تو صرف می شود 

 

این آیند و روندهای واژه های رنگین کمانی 

 

این گفتگوهای هر روزه خیالی 

 

که هر ساعت و هر لحظه موج می شوند از سمت تو  

 

و به ساحل روح من می ریزند ... 

 

صورت واقعیت پذیرد ... 

 

حتی اگر  

 

خداوند 

 

نخواهد ... 

 

و قسمت 

 

نباشد ... 

 

باز لبخند خواهم زد ... 

 

خورشید نگاهم خواهد درخشید ... همچنان ... 

 

بی هیچ جای پای حسرت ... 

 

و وزن تمام کوله بار حرفهای نگفته 

 

همین ... همین پرسش های نهفته شیرین رویایی من 

 

همان ... همان پاسخ های خیالی شیرین خیال انگیز تو  

 

را 

 

به دستان خستگی ناپذیر خداوند خواهم سپرد ... 

 

شانه های او که دیگر خسته نمی شود!! 

 

دل او که افسرده نمی شود!! 

 

... 

 

حقیقتش را بخواهی نازنین! 

 

همین حالا هم  

 

همین کار را کرده ام ... 

 

کوتاه مدتی ست 

 

خیلی کوتاه ... 

 

آرام و خاموش 

 

همین کار را کرده ام ... 

 

سپرده ام 

 

به دستان خستگی ناپذیر و پرطاقت او ... 

 

 

و عهد بسته ام 

 

که 

 

حتی اگر 

 

اگر 

 

قسمت نداند ... 

 

باز هم لبخند بر لب داشته باشم ... 

 

سپرده ام به او که با مهربان ترین دستهای بی خستگی، زیباترین بناها را بنیان می نهد ... همیشه ... 

 

چیزی نیست عزیزترین آفتابگردان دنیا! 

 

نگران نباش!  

 

  حالم خوب است ... 

 

من 

 

تازه تازه دارم درس پس می دهم ... 

 

دارم قوی شدن را می آموزم ... 

 

تازه تازه 

 

دارم خودم را 

 

دلم را 

 

ایزوله می کنم  ... مقاوم می کنم در برابر شکستن ... 

 

تردیدی نیست 

 

که 

 

هرچند شاید سکندری بخورم اما 

 

دیگر 

 

نخواهم افتاد ... 

 

نخواهم شکست ... 

 

ویران نخواهم شد ... 

 

دست من در دستان نورانی خورشید است نازنین!

نظرات 3 + ارسال نظر
فریناز یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:09 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

چه جای امنی واسه دستات پیدا کردی...
خیلی امن

سلام

سلام دوست همبلاگی
آره ... امن ترین جای جهان ...
ممنونم که سر زدی ...

هستی یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:21 ب.ظ http://parvanegi.blogsky.com

انشاالله که قسمت بشه عزیزم
خودش بهترین هارو برات رقم میزنه
برات ارزو میکنم که لبت همیشه خندون و قلبت همیشه شاد باشه عزیزم

ممنونم همراه همیشگی عزیز ...
منم برات بهترینها رو آرزومندم.

فریناز دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:25 ق.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

به رسم همین همزاد پنداری خیلی وقته که می خونمت...شاید از اون اوایل وبلاگت...ولی چون وبم به دلایلی بسته بود آدرس نمی ذاشتم و نظر

دلنامه هاتو دوست دارم هدی
بی نهایت دوست دارم

عزیزم ...
چقدر صبوری تو که این همه غریبانه و بیصدا اومدی و رفتی ...
ممنونم بابت این همه لطف و مهربانی ت ...

منم یه دنیا دوستت دارم و برات آرزوی موفقیت می کنم فریناز عزیز.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد