تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...
هر بار
که می آیم بنویسم
شک نکن
که پیش از آن
هزار بار
به ننوشتن فکر کرده ام ...
به دیگر ننوشتن ...
و هربار
هزار بار
نمی شود ...
انگار چیزی در من در جریان است که به هیچ سد و خاکریزی پایبند نیست ...
این روزها
خودم را به آن راه زده ام
تا پاره کنم این ریسمان های گره در گره تعلق را ...
خرق عادت هم روایت دردناکی دارد، نازنین!
نمی دانی
نباید بدانی
نمی گویم
نباید بگویم
از دردی که می کشم این روزها
برای شکافتن پیله های هزارلایه عادت ...
عادت به خیال خوب تو که گیاه عشقه است
چسبیده به دیواره های وجود ...
که ترک عادت "خوب" ها و "خوبی" ها
عجب تلخ و عجب سخت و عجب فراتر از مرز تمام شعارها و شعورهاست ...
دعا کن عزیزترین آفتابگردان دنیا برای این روزهای دل ...
قول داده ام چیزی به زبان نیاورم ...
حتی به قدر ناله ای ... آهی ...
نه ... نه! حالم خوب است ...
خوب خوب ...
و من هر لحظه منتظر بهتر شدن ........
این روزها خودم را به آن راه زده ام ...
برای فراموشی ...
برای پذیرفتن ...
به آن راه ... به همان راه خوب ...
راهی که مطمئنم آخرش به خوبی ختم خواهد شد ...
این روزها
گرچه می نویسم اما
می بینی که مسیر دلنوشته ها هم
از آن راه می رود ...
قلم خودش را به آن راه زده این روزها ... به همان راه خوب ...
راهی که
ه م ر ا ه ش
تنها خداست و بس!
راهی که همراهش

تنها خداست و بس
راهی که همراهش
تنها خداست و
حسی عمیق و
انگیزه ای پنهانو
بس
سلام هدیِ مهربونم
صبحت بخیر
سلام عزیزم
صبح ... یعنی بعدازظهر تو هم به خیر ...
ممنونم که سرزدی
من هم مطمئنم آخرش به خوبی ختم خواهد شد ...
دلم شکست...بهانه های دنیا را هم که بیاوری محال است بی تو به رویای زیستن بخندم...
ممنونم عزیزم از مهربانی ت...
خدا قوت
خیلی ممنون.