تمامی مطالب این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...
عجیب زبانی ست این زبان بی زبانی ... زبان گفتگوهای نهانی ... زبانی که هیچ کس ... هیچ کس نه قادر به شنیدنش می شود و نه توان رمزگشایی اش را دارد جز همان دو روح درهم گره خورده ای که این الفبا را به جای تمام واژه های پرطمطراق و پرافاده برگزیده اند ...
عجیب زبانی ست زبان بی زبانی ... گویاترین زبان ... بی نیاز به هیچ حرف و آوایی ...
چقدر می توان حرف زد با این زبان بی زبانی ... بی واهمه از گوشهای هرچه حسود نامحرم است ...
من راز این زبان را با " تو " آموخته ام ...
زبان مشترک من و تو ... زبانی که تنها شرم معصومانه نگاهمان می فهمد معانی اش را ...
زبانی که ترجمه اش به قدر واژه های به لکنت افتاده مان، مبهم و ناخواناست ...
زبانی که بی پرده آشکارت می کند ... آشکارم می کند ...
زبانی که برای خواندنش نیاز به هیچ پیچ و خمی نیست ... همچنان که برای نوشتنش به هیچ کلمه و کاغذ و قلمی ...
دوست دارم زبان بی زبانی مان را ...
من این زبان پاک بی غل و غش بی لفافه را دوست دارم که مثل زبان بچه ها زلال و بی آلایش جاری می شود ... که در آن نه ترسی از رسوا شدن هست و نه هراسی از به سرزنش کشیده شدن ...
من این زبان بی زبانی را
که تو را برای من ...
مرا برای تو ...
برملا می کند
بی نهایت دوست دارم ... بی نهایت ...
تو مرا به همین زبان صدا می زنی ... من تو را به همین زبان می خوانم ...
ساده بگویم
باز نگاه روشنت
طعم پریشانی داشت ... خودت با زبان بی زبانی گفتی ... همین دیروز ...
همین د ی ر و ز ...
که در برابر زبان بی زبانی نگاهت، لال شد نگاهم ...
زبان مشترک من و تو ... زبانی که تنها شرم معصومانه نگاهمان می فهمد معانی اش را ...
خیلی قشنگ بود
مثل همیشه
ممنونم عزیزم ... نگاهت زیباست که این واژه ها رو زیبا می بینه ...