تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...
دیدی هرچه مراعات کردم
آخرش باز هم اندوه نگاهم
به نگاه تو سرایت کرد؟
روزها و روزها
ندیدن تو
نتوانست کاری کند برای تسکین این مرض مسری ...
دیدی
که آخرش نه درمان شد این درد و نه منجر به مقاوم تر شدن سیستم ایمنی روحم شد؟ ...
دیرگاهی ست
دلم آرزوی یک "دوران نقاهت" در سر می پروراند ...
دیرگاهی ست
که دلم دیگر نه به دارو جواب می دهد
نه به دعا ...
نه به آرامش کاذب ماسیده بر روانشناسانه ترین کلمات خوش بینانه! ...
نه به گذر زمان .............
میدانی
میدانم
برای سرایت این درد
نیازی به رو در رو شدن نبود ...
همان هوایی که تنفس می کنیم
خیلی وقت پیش از اینها ویروسش را از دل من وام گرفت
از روی تمام شهر عبور داد
و
مستقیم به نگاه تو جاری کرد نازنین .................
تردید مکن عشق به تکرار رسیده
این میوه کمیاب چه بسیار رسیده
ویرانم و ویرانم و ویرانم و ویران
هر لحظه به من یورش تاتار رسیده
تردید مکن ...
ممنونم از نگاه زیبات دوست من!
دلم یک دوران نقاهت می خواهد...
مگه الان غیر اینه دختر؟
هنوز در دوران بیماری منتظر نقاهتم ...