تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...
تو را
به حافظه نگاهم سپرده ام ...
هرگز گم نخواهی شد ...
حالا خیابان هرقدر می خواهد شلوغ باشد
هرقدر می خواهد آکنده از ازدحام آشفته بوق و دود و آژیر و جیغ و فریاد رهگذرها باشد ...
هرقدر می خواهد دیوانه وار بتازد و بغرّد ...
تو مطمئن باش که هرگز گم نخواهی شد ... هرگز ...
تو را
به حافظه نگاهم سپرده ام
جایت امن امن امن است ...
دنج و آرام ...
شبیه خلوتگاه بیدمجنون کنار جویبار ... شبیه پناهگاه شاپری های کودکی لابلای خوشه های یاس رازقی ... مثل کنج امن و لطیف بالهای مادر برای جوجه مرغابیهای خواب آلوده ...
تو را
به حافظه نگاهم سپرده ام
شاد که باشم
تویی که در نگاهم می درخشی ...
اندوه زده که باشم
تویی که در اشکهایم می طپی ...
تو را
به نگاهم سپرده ام
تا
به هرچه می نگرم
به "یادمانی" از تو بدل شود ...
این گونه
برای دلم
دلخوشی بنا می کنم
روزهای " نبودنت " ...
این گونه

برای دلم
دلخوشی بنا می کنم
روزهای " نبودنت " ...
این گونه .........
چه جای امنی...
به شرط اینکه حافظه ی نگاهت عمیق باشه
عالی بود
ممنونم عزیزم ... نظرلطف و نگاه قشنگته ...