تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا می فرستمت
هروقت به احوالپرسی دلم می روم و
ضرباهنگ شاد سرشار از شور عاشقانه اش به زندگی ...
به هرآنچه دارد و ...
ندارد ...
طپش های ناب و روشن عشق، امید، خوشبختی
- حتی اگر گاه با اندک ته مایه طعم ترش و گس دلتنگی همراه باشد –
را پاسخ می گیرم ...
می دانم
که راه را اشتباه نرفته ام ...
خیالم راحت می شود
روحم آسوده ...
می رسم به نقطه تلاقی منطق و احساس ...
به اوج لحظه رضایت "عقل" از "دل" ...
و تمایل بی اجبار همراهی "دل" با "عقل" ...
پیچیده نیست ...
درویشی را پرسیدند: " چگونه می توان فهمید که خداوند از ما راضی ست؟
فرمود: " انسان آیینه خداوند است ... هرآن گاه که از خدا راضی باشی بدان که خداوند در آن لحظه از تو راضی ست. " ... و بالعکس ...
یگانه من!
بگذار ناباورهای این دیار هرگز نفهمند
بگذار هرگز ندانند
اسرار من و تو را!
بگذار هرچه می خواهند بر طبل ناباوری بکوبند و بکوبند و ...
آواز ناباوری سردهند و
در تمام شهر سهم باورشان از "تو" را
جار بزنند ...
بگذار ندانند و گمان کنند که می دانند ...
بگذار گمان کنند که می دانند ...
من اما ...
بگذریم ... پنهان بماند بهتر است ... بین من و تو ...
اصلا
ما هیچ ... ما نگاه ...
عزیزترین آفتابگردان دنیا!
مدتی ست
از قلمم
نور می تراود جای عشق ...
این است که این روزها
از نور می نویسم
به جای داستان آفتاب و آفتابگردان ترین گل باغچه ...
که آفتاب هم
برای درخشش ... برای گرمایش ... برای زنده بودن ...
نیازمند نور است ...
همچنان که آفتابگردان ...
ای به چشم تو پنهان، چلچراغ باران ها
شبچراغ چشمانت، شبنم چراغان ها
در تب تو می سوزند لاله های صحرایی
از غم تو بیمارند آفتابگردان ها
شعله وار بی تابی! ای ستاره ی آبی
کهکشان نایابی در تمام کیهان ها
از سرشک تو پرگشت چشم ابرها از اشک
بی تو از کبوترها خالی است ایوان ها
پ . ن: شعر این دلنامه از استاد عزیز و همیشه گرامی من جناب آقای امامی العریضی می باشد که سالهاست دور از دیده منند. آرزوی سلامت برای ایشان را دارم.
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
زین جا به آشیان وفا میفرستمت
در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست
میبینمت عیان و دعا میفرستمت
هر صبح و شام قافلهای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا میفرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
میگویمت دعا و ثنا میفرستمت
در روی خود تفرج صنع خدای کن
کآیینه خدای نما میفرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا میفرستمت
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا میفرستمت
امروز شاید برای آخرین بار دیدمش
اما باز هم منو نفهمید
برام دعا کن که بتونم تحمل کنم
دعا برای دیگران اثرش بیشتره
صدای من به آسمون نمی رسه
عزیزم
حالت رو لمس می کنم ... خوب می فهمم چه حال تلخی داری ...
بسپر به خدا ... اگه اون بخواد از غیرممکن، ممکن می سازه و اگه نخواد هیچی در دنیا نمی تونه تغییرش بده ...
بسپر به خودش ...
حالت رو می فهمه بهتر از همه ...
داره به خودش نزدیکت می کنه ... درد داره اما مطمئن باش آخرش ازش ممنون میشی.
حتما دعا می کنم برات ... اما خدا صدای خودتو میخواد بشنوه ...
مثل همیشه عالی بود
ممنونم عزیزم
مثل همیشه پر از احساس
ممنونم دوست همیشه خوب من
چـقدر دلـم مــیخواهد نــامه بنویـسم ،
تمبــر و پــاکت هــم هـست ،
و یـک عالمــه حــرف ،
کـاش کســی جایــی منتــظر بــود .. .
بنویس ...
کسی هست ... آن بالا ... همیشه منتظر تو ... بی هیچ خستگی و کلافگی ...