آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ... 

 

 

 

همیشه هم سکوت دلیل بر غرور نیست ... 

 

همیشه هم سکوت دلیل بر بی تفاوتی نیست عزیزدل ... 

 

میدانم ... 

 

میدانی ... 

 

به روی خودمان نمی آوریم ... 

 

به روی خودمان نمی آوریم 

 

که این راز بماند بین خودمان و خدایمان ... 

 

میدانم ... 

 

میدانی ... 

 

که ننوشتن ... 

 

نگفتن ...  

 

دلیل بر 

 

بی حس شدن ... بی اعتنا شدن نیست ... 

 

تنها خداست که می داند چه ناگفته های سهمگینی پای دیوار سکوت مدفون است! ... گنجی که نه به فراموشی می رود و نه به خاموشی ... نه! نمی رود ...  

 

سکوتمان را ارج می نهم عزیزترین آفتابگردان دنیا! 

 

سکوتمان قیمتی ست ... 

 

می دانم ... 

 

می دانی ... 

 

همیشه هم سکوت به معنای رایج ... ن ی س ت ............

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...  

 

 

 

دلت را که به خدا تکیه دهی 

 

دیگر 

 

از هیچ طوفانی کاری ساخته نیست ... 

 

باور کن عزیزترین آفتابگردان دنیا! 

 

باور کن نازنین! 

 

 

روزی که 

 

ابراهیم 

 

امتحان اسماعیل شد و 

 

اسماعیل 

 

امتحان ابراهیم ... 

 

همان روز که فقط تسلیم شدن می طلبید ... 

 

روزی که فقط 

 

تکیه گاهی به استحکام دستهای خداوند می توانست سهمگین ترین طوفان ها را ساده رد کند ... 

 

روزی که بوی حادثه با خود به همراه داشت ... 

 

... ابراهیم 

 

دلش را به خدا گره زد 

 

و 

 

خدا مهربانی اش را به دستهای بی رعشه ی ابراهیم ...  

 

و ابراهیم تیغ را بر  ساقه سبز تنها جوانه ی عمرش نهاد ... 

 

دل تمام فرشته ها لرزید ... 

 

و 

 

من  

 

شک ندارم 

 

که آن لحظه  

 

خداوند هم گریست ... 

 

و 

 

جان عزیزترین آفتابگردان دنیای ابراهیم را پاداش استواری ایمان و تسلیم بی چون و چرایش نمود ... 

 

طنین کف و هلهله و شادمانی، آبی ملکوت را پر کرد ... 

 

و ابراهیم شد تنها دوست خدا ... 

 

 

پ.ن: دلم می خواهد ... سطری ... حاشیه نوشتی باشم بر صفحه ای از کتاب "ابراهیم" ......

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمام دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ... 

 

 

دیگر نمی شمارم 

 

 

روزهای نبودنت را می گویم ... 

 

 

نه! دیگر نمی شمارم روزهای نبودنت را ... 

 

 

شماره اش را 

 

 

طولش را 

 

 

دلتنگی اش را  

 

 

سختی اش را 

 

 

رنجش را 

 

 

دردش را 

 

 

سپرده ام به دستان آبی مهر 

 

 

سپرده ام به آسمان 

 

 

سپرده ام به او که مدتهاست نمی بینمت و می بیندت و ...  

 

 

به خودش سپرده امت ... همیشه! 

 

 

 

 

خدایا   

 

ببین دستهای خالی من رو به تو ... رو به بالاست ...

 

 

تسلیم 

 

 

تسلیم ... 

 

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمام دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...  

  

 

 

چه می شود کرد؟ 

 

روزگار ما هم با دلتنگی رقم خورده نازنین!

 

 

" روزگار غریبی ست، نازنین! " 

 

شاید باور نکنی اما ...  

 

من 

 

مدتهاست که با تو زندگی می کنم ... 

 

با تو 

 

زیر یک سقف ... زیر همین سقف ...  

 

ما مدتهاست همخانه ایم ...  

 

  • " مدتهاست که بدون تو جایی نمی روم ... تو را با خودم به همه جا می برم ... تو را با خودم به ساده ترین مخفیگاههای ممکن می برم ... مثل یک نامه عاشقانه در روز روشن " ...   

 

من 

 

مدتهاست  

 

که به تنهایی 

 

با تو 

 

زندگی می کنم ...  

 

من به تنهایی با تو ............ 

 

با تو راه می روم ... با تو قدم می زنم ... حرف می زنم ... سکوت می کنم ... زیر نور مهتاب پشت بام، با تو ... به دوردستها خیره می شوم ... سر بر شانه ات ...... 

 

فقط 

 

نمی دانم پس ... راز این آههای بی پایان چیست؟! ... 

 

راز این اندوهی که خیمه برافراشته و هیچ قصد کوچ ندارد ... 

 

آخر من که مدتهاست تو را دارم ... بیش از هرکسی ... بیش از همه آنها که گمان می کنند تو را .......... 

 

... 

 

این روزها 

 

حتی بدون اشک هم سُر می خورد دلم ... 

 

چه می شود کرد؟ تقدیر ما هم به سرانگشت باران پیچیده، نازنین! ... 

 

اصلا آن آفتاب را که چشم به دنبال آفتابگردانش، سرتاسر گیتی می ساید و ... سرگردان می ماند ... چه به تابیدن؟ هان؟! ... 

 

می بینی؟ دلخوشی آفتاب را که بگیرند، حال و روز آسمان می شود چیزی شبیه حال و روز من ... می رود و روی تمام درخشش رنگهای زنده زرد و آبی و نیلی اش،‌ بذر غبار می پراکند و ... آجر به آجر و وجب به وجب ابر سیاه می چیند و ... با تمام زمین قهر می کند ... و ...  

 

آن وقت ... دیگر نه بارانی هست و نه آفتابی ...  

 

دلگیر و بغض در گلو ... با آههایی که در عصیانگری، سر به طوفان می زند ... 

 

  • پ.ن: فراتر از بودن . کریستین بوبن

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ... 

 

 

 

این روزها 

 

خیلی ناگهانی 

 

همه به " درک شدن " نیاز پیدا کرده اند ... همین روزها ... که اتفاقا زنجیر دلتنگی بیشتر از همیشه به پر و پای دل پیچیده ... همین روزها که اندوه بیش از همیشه جلوه گری می کند ...  

 

همین روزها که بیشتر از همیشه از " تو " خبری ... ن  ی  س  ت ... 

 

درست همین روزها ... همه مشتری پر و پا قرص " درک " و " باور " شده اند ... همه توقع فهمیده شدن دارند ... درک می خواهند ... 

 

و هیچ کس نمانده تا به قدر پر پروانه ای از بار این دل ... 

 

کسی که کوله بارش به قدر پر پروانه ای جای خالی برای بار این دل ... 

 

به قدر کمی همدردی ... هموزن دانه خردلی همدلی ... 

 

آی! مرد دوره گرد! بگو کوله بار خالی کجا می فروشند؟! ... 

 

این روزها ... 

 

همه دنیا  

 

خالی ست ... 

 

همه دنیا ... به جز کوله بارها ... که سنگینند و سخت لبریز ... 

 

این روزها ... 

 

حتی چشم هم حال و حوصله دل را ندارد ... اشک هم حال و حوصله بغض را ... 

 

این روزها ... 

 

سنگین می گذرد ... سنگین به شب می رسد ... سنگین ......... 

 

حتی هوا هم سنگین شده این روزها ... حتی خورشید هم سنگین می تابد ... نسیم هم سنگین می وزد ... سنگین ... با طعم تلخ افسردگی ... با رنگ ملالت و کسالت و بیماری ... 

 

این روزها نه تنها من ... نه تنها این رهگذرها ... که حتی شب و روز و هوا و آفتاب هم به " درک شدن " نیاز پیدا کرده اند انگار ...  

 

و بازار " درک کردن " همچنان حسابی کساد ........... 

 

و آدمها اگر کمی مهربانتر باشند، می آیند و کنار زنبیل لبالب درددلهایت می نشینند و ... یکی را که از همه سبک تر است ... که از همه کوچک تر است ... کم حجم تر و کم وزن تر و کم قیمت تر است و ... خیال می کنند آسان تر است ... برمی دارند ... 

 

 و با نگاهی سرد و خالی از مفهوم، خیره اش می شوند و ...  

 

کم می آورند و ... 

 

رد می شوند و ... 

 

هی ی ی ی ی ی ی ی !!!!!!!! ......... 

 

...  

 

و تو می مانی و اندوهی مضاعف  

 

برای چشمهای خالی و غباراندود دیگران ... 

 

برای چشمهای لبریز و باران زده خودت ... 

 

برای " درکی " که این میان راهی " دَرَک " می شود ... 

 

این روزها ........... 

 

ادامه مطلب ...

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ... 

 

 

 

عزیزترین آفتابگردان دنیا! 

 

وقتی که نیستی 

 

چقدر سریع 

 

لحظه ها از روی هم سُر می خورند و  

 

کم کم دقیقه های روی هم تلنبار شده به ساعت تبدیل می شوند 

 

 و  

 

ساعتها به شبانه روز  

 

و  

 

روزها به هفته ... 

 

و من عمق تمام این لحظه ها را با ظرف دلتنگی هایم اندازه می گیرم ... 

 

کاش ... کاش این هفته ها به ماه نکشد ... کاش این هفته های به ماه نکشیده دوباره به " دیدار " بدل شود ... 

 

کاش ... به زودی ... کاش ... این دلتنگیها و دوریها ... این جداییها و اندیشناکی ها ... این راههای هرچند نزدیک اما دور دور ... اما ملالت بار ... این نفس های از هم جدا افتاده ... این طپش های لبالب خاطرات گذشته ... این آه های ناتمام ... 

 

تمام شوند ... 

 

تمام شوند ... 

و 

 

باز 

 

چشم های من  

 

دلیلی داشته باشند 

 

برای درخشیدن ... 

 

لبهایم 

 

دلیلی داشته باشند  

 

برای خندیدن ... 

 

دل دردهایم 

 

از خنده های خوب مُسری تو ناشی شود ... 

 

حال و هوایم 

 

به حال و هوای خوب تو عوض شود ... 

 

رویاهایم 

 

شعرهایم 

 

کودکانه گی هایم 

 

همه و همه 

 

دلیلی داشته باشند 

 

برای جاری شدن ...

 

 

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...   

 

http://flower.rozblog.com/

 

 

 

عزیزترین عزیزدل دنیا! 

 

تو  

 

همیشه برای من 

 

یادآور بهار و خزان توأمانی ... یادآور باران و باران ...  

 

یادآور رویش و ریزش ... قهر و مهر ... رفتن و بازگشتن ... شعر و شور ... رنجش و آشتی ... بی تابی و آرامش ... دلهره و لبخند ... 

 

یادگار عزیز آب و آینه! 

عزیزترین آفتابگردان دنیا! 

 

باور کن سختی راه را ساده نمایاندن و زخمه قلوه سنگها را به هیچ انگاشتن ... ساده نیست ... 

 

روشنای طلوع را در وضوح سنگین نیمه شب، باور داشتن ... ساده نیست ... 

 

این تاول های به خون نشسته را نادیده گرفتن و ... باز به امتداد پیچ بعدی جاده امید بستن ... ساده نیست ... 

 

نگاه وحشی غریبه های شهرآشوب را گریختن و چشم در پی " آشنا " به همه جا دواندن ... این غریبانه پنهان شدن ... ساده نیست ... 

 

زیر حجم آوار دلتنگی ... زیر بار بغض های ترک خورده لرزیدن و لب گزیدن و از اشک یاری نطلبیدن ... ساده نیست ... 

 

خداوندا!

آه! ... 

 

... 

 

آی عزیزترین یادگار فصل های باران خورده! 

 

تو را 

 

ندیدن 

 

و سکوت را 

 

برگزیدن 

 

نه! 

 

باور کن ساده نیست ... 

 

نیست ... 

 

 

  تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ... 

 

پاره های یک تن و دور از همیم این روزها
مثل اوضاع زمانه درهمیم این روزها 

 

فکر نان از عشق می کاهد مقصر نیستی
آه... ما بازیچه ی بیش و کمیم این روزها 

 

می دویم و جاده انگاری دهن وا می کند
در هراس راه پر پیچ و خمیم این روزها 

 

می رسد تا استخوان این زخم ها، اما هنوز
در امید واهی یک مرهمیم این روزها 

 

سیب در دامانمان افتاد و دور انداختیم
وصله ی ناجور نسل آدمیم این روزها 

 

تا کجاها می رسد فریادهامان تا کجا؟
در نی پوسیده ی خود می دمیم این روزها 

 

*** 

 

بچگی کردیم، دنیا هم به بازیمان گرفت
دست هایت را بده...گم می شویم این روزها


لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ... 

 

 

عزیزم .... 

 

عزیزترین آفتابگردان دنیا! 

 

نبودی ببینی  

 

چقدر " دوستت دارم " در من موج زد 

 

امروز ... 

 

چقدر " تو " 

 

در من 

 

موج زدی 

 

امروز ... 

 

چقدر ............... 

 

نبودی ببینی ........ 

 

                                      

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ... 

 

برای تمام ما 

 

عاشقانه هایی تعریف شد 

 

روزی که به زمین فرستاده شدیم ... 

 

عاشقانه هایی  

 

که قراربود 

 

از همان اول  

 

از همان ازلیت ازل 

 

قراربود  

 

سخت باشند ... درد باشند ... تلخ باشند ... اشک باشند ... آه باشند ... 

 

قرار بود 

 

شوق باشند ... شور باشند ... لطافت باشند ... زلال باشند ...لبخند هم باشند ... 

 

برای تمام ما عاشقانه هایی نوشته شد 

 

عاشقانه هایی که قرار بود  

 

تمام زندگیمان شوند ...  

 

قرار بود فراموشمان نشوند ... 

 

عاشقانه هایی که بوی بهشت می دادند ... که صدای بهشت داشتند ... که روح زنده ی بهشتند ... که از سمت بهشت برایمان هدیه شده اند ... 

 

بهشت ... 

 

با تمام کشش و کوششش ... 

 

با تمام جاذبه و افت و خیزهای فراوان ... 

 

با تمام رنج راه  

 

و  

 

پایان رویایی اش ... 

 

برای تمام ما .........