آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده
آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

برگزیدگان ...



هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ تنها منوط به اجازه نویسنده می باشد



تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...







روز گار

روزگار نشانه هاست ...

روزگار گوش به  زنگ نشانه ای ماندن ...

گفته اند باید این روزها بیشتر حواس شش گانه ام را جمع کنم ...

و از همه بیشتر حس ششم ...

گفته اند صبر ...

گفته اند سکوت ...

گفته اند رهایی ...

گفته اند روزگاری نه چندان دور را مرور کنم ...

از آغاز ...

از آن آبان ماه بارانی ...

... و اینچنین شروع شد :

خداوند تو را برگزید برای جهان خالی من ...

خداوند مرا برگزید برای ترسیم دوباره ی تو ...

اول قصه ساده بود ...

اما نه! قصه از همان اول کار سخت و غریب روایت شد ...

یکی بود و یکی نبود ...

آن که بود و ماند و ریشه دوانید و در دست تندر و طوفان خم شد و غباراندود شد ...

زیر تلی از خاک مدفون شد و باز جوانه زد

نقش " من " شد ...

آن که نبود و کم کمک

از نجوای آهسته قاصدکها با باد و قمری ها با اطلسیهای باغ

پی برد که باید باشد

" تو " بودی ...

برقی در آسمان درخشید ...

شعاعی از آن به دست فرشته ای که هنوز نامش فاش نشده است، به چشمان من پیوست

و پرتوی هم به قلب تو ...

و باران گرفت ...

ریز و تند و بی شمار ...

و مسیر دو جاده در دوسوی دنیا

کمی به هم نزدیک تر شد ...

جامه رسالت پوشیدیم بی آن که بدانیم ... شدیم پیامبر ... به همین سادگی!

ما

برگزیده شدیم برای ستاره چینی در بارانی ترین فصل های زمین ...

ساده انگاری ست اگر باور نکنیم ...

اگر تقدیر را به تصادف تعبیر کنیم ...

( من که به اتفاق اعتقاد ندارم عزیز دل ... )

عیسی نفس من!

اینک

یحیای معصوم

 به یاری ات ... به دستانت ... به بودنت 

سخت محتاج است این روزها ...

به نسیم خنده هات برای خشکانیدن شورچشمه ساران اشک های بی اختیار ...

به ارتعاشی از صدایت میهمانم کن!

 این بار ...

خودت به رسالتت ایمان خواهی آورد ... باور کن!