آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده
آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

پا برهنه در طوی .......


هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ تنها منوط به اجازه نویسنده می باشد



تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...





من خواب دیده ام ...

من دستهای تو را خواب دیده ام که غرق نفس های باران بود ...

من چشمهای تو را خواب دیده ام

همانطور سر به زیر ...

همانطور لبالب نجابت و شرم ...

همانطور افسونگر

آنقدر که توی خواب هم نتوانستم زیر لب قربان صدقه نروم و آیه الکرسی نخوانم برای دوری چشم شور حسودان ...

آنقدر که توی خواب هم نفسی را که با بغض فرو داده بودم یادم رفت پس بگیرم از دیواره های سلول های تنفسی ...

یادم رفت که همیشه نفس کشیدن مهم تر از تماشاست ...

آه تماشای تو زیباست اگر بگذارند .........

من خواب دیده ام ...

من صدای تو را خواب دیده ام

به همان روشنی متانت نجوای سروها با عروس بادهای دشت ...

همان گونه آرام ... همان گونه سرشار ....

من خواب دیده ام که آمده ای و هوا ناگهان پر از عطر خاک باران خورده شد ...

و فرشته ها دعوتنامه رد می کردند برای نفس های عمیق ...

من خواب دیده ام که آمده ای و نشسته ای روبروی تمام هراس های من ...

و دلشوره های بزرگ مرا بیهوا گرفته ای و کبریت به شاهپر بالشان کشیده ای ...

و من مانده ام و آهی از سر آسودگی

و خنده ای که تمامی نداشت

و پاهایی که بعد این همه ایستادگی

ناگهان ایستادن  را از یاد برده بود ...

من خواب دیده ام که آمده ای و نگرانی های ناتمام مادر و دلواپسی های بیصدای پدر را هم پر داده ای به ناکجا ...

من خواب دیده ام که آمده ای و آمدنت معجزه در پی داشت ...

حالا دیگر نپرس کفشهایم کو؟

اینجا

وادی مقدس طوی ست ... وادی عشق ... فاخلع نعلیک .........

اینجا را باید از همان آستان در پابرهنه دوید ...