آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده
آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...





باشد! تو هرچه دلت می خواهد سکوت کن! ... من که آب از سر خودم و دلم و دلنوشته هایم گذشته ... من که رسوای خاص تو شدم با این دلنوشته ها ...


باشد! تو هرچه می خواهی سکوت کن! ... بار تمام حرفهای نگفته و نشنیده با من ... بار تمام این ناگفته های عزیز با من ..... ملالی نیست خوب ترین آفتابگردان دنیا! ... هرچه باشد من، هم کوچکترم از تو و هم کم طاقت تر ... نه صبوری تو را داشته ام و نه خویشتنداری ات به قدر کافی به من سرایت کرده که حالا بتوانم سکوت را ترجیح دهم ... نه نمی توانم!


همینم ... همچنان همان کودک کم تحملی که روزگاری نه چندان دور، دوری ات را تاب نمی آورد و زود به زود دلش تنگ باز دیدنت میشد به هر بهانه ای ... 


گرچه نمیدانم حالا چه بر سر دلم آمده که این همه شکیبا و آرام به کنج خلوت خودش خزیده و طاقتش طاق نمی شود ... که دیگر با بی تابی هایش دیوانه ام نمی کند ... خانمی شده برای خودش انگار!!!! .... شاید هم دیگر تسلیم تقدیرش شده این مبارز راه روشنایی .................


نمیدانم! اما همینقدر فهمیده ام که این دل هرقدر هم که بازیگر باشد، باز نمی تواند دلتنگی اش را پنهان کند ... نمی تواند .........


دلتنگی بیهوا می آید و می چکد از نگاهی که راه مستقیمش به دلم می رسد ... 

اما گلایه ای نیست ...


 تو هرچه دلت می خواهد سکوت کن! ... من که آب از سر خودم و دلم و دلنوشته هایم گذشته ... من که رسوای خاص تو شدم با این دلنوشته ها ... اما باور کن ... باور کن این حس خیلی بیشتر از اینها به تو نزدیک است ... خیلی ... حالا هرچه هم سکوت کنی ... هرچه .............


چه کرده ای تو با دلم که از تو پیش دیگران

گلایه هم که می کنم، شعر حساب می شود




دچار تا نشوی عشق را نمی فهمی
تو هیچ از من و این ماجرا نمی فهمی


رفیق، نسبت من میرسد به مجنون، آه
و عشق سهم من است و شما نمی فهمی


بدون آنکه بفهمم شدم دچار دلت
تو خنده می کنی اما مرا نمی فهمی


خیال می کنی آیا که من پشیمانم؟
خیال می کنی آیا؟ و یا نمی فهمی؟


"منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن"
خیال توبه ندارم، چرا نمی فهمی؟


ز عشق گفتم و باز حاضرم به تکرارش
بگو که حرف مرا تا کجا نمی فهمی؟


 و حرف آخر من: عشق اختیاری نیست
دچار تا نشوی عشق را نمی فهمی 



نظرات 1 + ارسال نظر
بی یار یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:20 ق.ظ http://biyar.ir

سلام
رسوا شدی دلکم......رسوا شدی.....
زیبا بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد