آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده
آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...


مانده ام ...


مانده ام بین نوشتن و ننوشتن ... بین گفتن و نگفتن ... رفتن و ماندن ... من مانده ام بین ادامه دادن یا نقطه پایان را گذاشتن بر این نوشته ها ... دلنوشته ها ...

من بین بودن و نبودن مانده ام ...

سر دوراهی حضور و غیاب حرفهایم مانده ام ...


راستش از روزی که عطر خوب تو این طرفها وزید، دودلی، خوره روحم شد ... خیلی منتظر بودم که بیایی ... خیلی ...

وحالا ... آمده ای ... حس حضورت همینجا کنار دست من، روبروی من، نشسته ... همین الان حس حضورت آمده و نشسته کنار دستم و دارد به من این متن را دیکته می کند ...


اما ... حالا که آمده ای ... نمی رنجی اگر بگویم کمی ترسیده ام؟ ... کمی دلم دست و پایش را گم کرده همین حوالی ... کمی گیج می زنم زیر بار این دلنوشته ها ... به تلو تلو خوردنم نمی خندی اگر ببینی که هول شده باشم از شکوه احساسی که از عبور خوب خوب تو آفریده شده؟ ... 


دلم شده مثل گنجشک کوچکی که هی تند تند از لانه اش سر بیرون می آورد و برمی گردد سرجای اولش ... دلم بیقرار شده باز ... بی تاب شده ... 


باور کن این تقصیر دلم نیست ... این که از تصور عبورت هم اینقدر می لرزد، تقصیر دلم نیست ... دلم سست نیست ... ضعیف نیست ... ببین که بی تو بودن را معجزه کرده ... ببین که بی تو بودن را تاب آورده ...


نه! تقصیر دلم نیست که دست و پای بودن و نبودنش را گم کرده پیش پای چشم تو ... پیش پای عطر عبور تو ... 


باید ببینم چه می شود ...

باید این دلتنگی یک جایی آرام بگیرد ... باید کمی آرام بگیرد دلم ...

باید ببینم چه می شود ... حس حضورت هنوز کنار من هست ... نمی توانم ساده بگذرم از این حس قدرتمند ...

اما ... 

باید کمی کنار این پریشانی آرام بگیرم ...

ببخش این هذیان گویی ها را ... 

نمی دانم حالا که دلم سخت رسوا شده پیش تو ... حالا که میدانم به خانه ام سر زده ای، هنوز هم تاب می آورد دلم این رسوایی اش را حتی اگر در سرزمینی مجازی باشد یا نه ... 


 بی ریایی و خلوص سنگین این دلنوشته های بی پرده را پیش نگاه تو تاب آوردن سخت است ...


این دلی که همه احساسش را رو کرده اینجا ... پیش پای چشم تو ... نمیدانم تاب می آورد یا باز از روزنه ای خواهد گریخت ...


فقط .... دعا کن برای دلم آفتابگردان خوب من! دعا کن ...




 


به وقت گل شدم از توبه شراب خجل

که کس مباد ز کردار ناصواب خجل


صلاح ما همه دام رهست و من زین بحث

نیم ز شاهد و ساقی به هیچ باب خجل


بود که یار نرنجد ز ما به خُلق کریم

که از سوال ملولیم و از جواب، خجل


ز خون که رفت شب دوش از سراچه چشم

شدیم در نظر رهروان خواب، خجل


رواست نرگس مست ار فکند سر در پیش

که شد ز شیوه آن چشم پرعتاب، خجل


تویی که خوبتری زآفتاب و شکر خدا

که نیستم ز تو در روی آفتاب، خجل


حجاب ظلمت از ان بست آب خضر که گشت

ز شعر حافظ و ان طبع همچو آب خجل ...


تفألی بود بر خواجه شیراز ... که چنین گفت ..................

نظرات 1 + ارسال نظر
میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:59 ق.ظ http://www.taheri.blogsky.com

سلام
مطالب و شعر های جالبی خوندم ممنون می شوم به کلبه اشعار من هم سری بزنی
به امید دیدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد