تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...
وقتی من دلم برای تو تنگ باشد .....
وقتی من دلم برای تو تنگ باشد فرقی نمی کند که باشی یا نه... فرقی نمی کند که بدانی یا نه ... فرقی نمی کند که دور باشی یا نه ...
وقتی من دلم برای تو تنگ باشد فرقی نمی کند آسمان صاف باشد یا ابری ... بهار باشد یا پاییز .... نسیم بوزد یا طوفان ... اصلا فرقی نمی کند آواز، آواز قناری باشد یا ناله جغدی پیر ... وقتی من دلم برای تو تنگ باشد هرچه می خواهد بشود، بشود ... من ... دلم ... تنگ ... توست ... و ... هیچ چیز ... دلم را ... خوش ... نمی کند .........
وقتی من دلم برای تو تنگ باشد ... تنگ تنگ تنگ ... درست مثل همین حالا ... مثل همین امروز ... مثل همین که با یک شماره ناشناس به تو زنگ بزنم ... تا ... فقط ... صدایت از آن سوی سیمها و خطهای ارتباطی رد شود و دیواره نازک هوا را بشکافد و ... به من برسد ... و ... تمام اتفاق بزرگی که در ظرف کمتر از دو ثانیه رخ می دهد: انگشت اشاره من بی اراده تکمه قطع مکالمه را فشار می دهد تا تو نشنوی طنین آه عمیق و سنگینی را که از سینه ام خارج می شود ... مبادا صدای شکستنم به گوش تو برسد ...
از من نرنج عزیزترین عزیز دل دنیا ... این ...ساده ترین کاری ست که از یک عاشق کمروی دلشکسته ساخته ست ... و ... شاید تنها کار ... نخواستم بفهمی چقدر دلم برایت پر می کشد ... که اگر ثانیه ای بیشتر مکث کرده بودم شاید دلم را میدیدی که چگونه پروانه سان بر شانه ات نشسته و بالهایش را به نرمی باز و بسته می کند و ... اصلا دلش نمی خواهد جای دیگری پربزند ... که جای دیگری بلد نیست ...
اما فرقی نمی کند وقتی " تو " آن سوی مکالمه بی تکلم من باشی ... تنها مخاطب خوب من باشی ... فرقی نمی کند که به قدر یک کلام، یک ارتعاش از صدای تو در دنیای ساکت من بپیچد یا ..... نه! فرقی نمی کند ... شدت همان یک کلمه می شود هزار ریشتر ... می شود پرقدرت ترین زلزله ای که حتی این زمین کهنسال هم به عمر طولانی خودش ندیده ... می شود ............
راستی شک ندارم تا به حال کسی به تو نگفته که "صدایت ... درد دارد ..." ... درد می آفریند ... خیلی به درد آورد قلبم را ... امروز ... قلبم به اندازه قطره ای اشک شد و از گوشه نگاهم غلتید ... امروز که صدایت .........
وقتی دل من برای تو تنگ باشد آدمها هرکه باشند، هرچه باشند فرقی نمی کند، همه می شوند آدمک ... رنگها می شوند خاکستریهای سرد و مرده ... دنیا می رود پشت پرده ای ضخیم و مه آلود ...
وقتی دل من برای تو تنگ باشد فرقی نمی کند شعر ( هرچه باشد قصیده ، غزل ، سپید ، ... ) را جرعه جرعه می نوشم تا شاید بغضی که آتش سا در گلو مانده و به هیچ قیمتی حاضر به پایین رفتن نیست، را کمی در خود حل کند و فرو برد ...
وقتی من دلم برای تو تنگ باشد فرقی نمی کند ... خوش خبرترین قاصدکهای دنیا هم بی مژدگانی، پنجره خانه را ترک می کنند ...
وقتی من دلم برای تو تنگ باشد فرقی نمی کند که دور باشی یا نزدیک ... بدانی یا ندانی ... باشی یا نباشی ... تب می کنم و سرد می سوزم ... هق هق می زنم و جای قطره اشکی خالی ست ... دلم دقیقه به دقیقه پرتر می شود و نگاهم دقیقه به دقیقه خالی تر ...
وقتی من دلم برای تو تنگ باشد فرقی نمی کند چه کسی اینجاست ... وقتی "تو" نباشد ...........
خیلی خودتون رو اذیت میکنین