آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده
آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ... 

  

 

خوش به حال پروانه ها ...

                                                          http://www.khavaranshop.com/

امروز که رفته بودم پارک با خودم گفتم خوش به حال پروانه ها ... همین پروانه های سپیدبال کوچکی که همه جا پیدا می شوند ... همین پروانه های شاد ... همین پروانه هایی که خیلی معمولی، خیلی عادی گاهی به چشم می آیند و گاهی هم نه ... عمرشان کوتاه است و همان را به تمامی، به معنای واقعی وجود زندگی می کنند ... لذت می برند ... زندگی را بازی می کنند بی آنکه به بازی گرفته شوند ... خیلی ساده ... خیلی ... هیچ وقت غمگین نمی بینی شان ... حتی ... وقتی بالشان شکسته باشد ...

نگفته بودم اما ... همیشه ... ( همیشه ی من از روزگاری شروع می شود که میشد تو را دید و در روزگاری تداوم دارد که بشود تو را دید ) ... همیشه دلم می خواست یک روز مشتهایم را پر می کردم از پروانه های سپید ... پروانه های رنگی ... مشتهایم را می گرفتم پیش چشمهای همیشه مهربان تو ... و رو به بی منتهای خلسه آور نگاهت می گفتم: اگه گفتی چی توی مشتم دارم؟ اگه گفتی توی کدوم مشتمه؟ ... 

و ناگهان ...  

در اوج یک ناگهان رؤیایی، هر دو دستم را مقابل خنده های عزیز پنهانی ستاره های چشمانت می گشودم تا ... رقص معصومانه ی هزاران پروانه دنیایت رابه  شور و شعفی پاک و کودکانه مهمان کند ... 

 

دلم می خواست دستهای من برای تو همیشه پروانه زاری میشد بی انتها ... سرشار از امید و آرامش و مهربانی ... درست مثل دستهای مقدس تو ... دستهایی که در جهان من، در باور من به مهربانی شهره اند ... 

 

    http://www.khavaranshop.com/         http://www.khavaranshop.com/

 

 

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

او که هرگز نتوان یافت همانندش را 

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد

غزل و عاطفه و روح هنرمندش را 

از رقیبان کمین کرده عقب می ماند

هرکه تبلیغ کند خوبیِ دلبندش را 

مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر

هرکه تعریف کند خواب خوشایندش را 

مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد

مادرم تاب ندارد غم فرزندش را 

عشق با این که مرا تجزیه کرده ست به تو

به تو اصرار نکرده ست فرایندش را 

قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را  

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

بفرستند رفیقان به تو این بندش را: 

" منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر

لای موهای تو گم کرد خداوندش را "

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:24 ب.ظ http://spantman.blogsky.com

سلام
آفرین چقدر با احساس نوشتین

هستی جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 ب.ظ http://parvanegi.blogsky.com

احساس قشنگتون قابل تحسینه

متشکرم دوست مهربان و نیک اندیش من

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد