آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده
آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ رابه من آموخت ...  

 


رسیدن به تو

رسیدن به بهترین بخش رویاهاست

لبخندی که از دیدن تو بر چهره ام می نشیند

خود خود شعر است ...

بخوان این وا‍ژه ها را ... بخوان ... وقتی که تنها برای تو جاری می شوند ... بخوان عزیزترین آفتابگردان دنیا ...

رسیدن به تو، رسیدن به شهری ست سراسر موج شعف از نورباران و پولک باران و ستاره باران ...  

 

رسیدن به تو یعنی رسیدن به آسمانی روشن از عبور هزار ستاره دنباله دار در انعکاس قطرات ریز ریز و نرم نرم باران زیر چتری از نغمه های شورانگیز چکاوکها ...  

 

رسیدن به تو رسیدن به خیابانی سرشار از صدای خوب ترین خنده ها ...  

 

رسیدن به تو رسیدن به ناگهان نهفته در سبکبالی محض آرامش و آسودگی پس از نفس نفس زدنهای ناگزیر گریز از ازدحام و شلوغی دنیای غریبه هاست ...  

 

رسیدن به تو یعنی رسیدن به آسایش گهواره لالایی های نرم و گوش نواز بی هیاهوی کودکی ... 

 

رسیدن به تو شبیه سبک بال ترین شیرجه از بلندترین قله ها به اعماق آرام ترین اقیانوس های دنیاست ... 

 

رسیدن به تو رسیدن به اوج بی وزنی پرواز، رساندن سرانگشتها به مخمل دوست داشتنی سپیدترین ابرهاست ... 

 

رسیدن به تو ... رسیدن به بهترین بخش رویاهاست ... 

 

رسیدن به تو همان شادی بی تردید نهادینه در رسیدن به خط پایان آشفتگیها و کلافه گیهاست ... 

 

رسیدن به تو یعنی سوت بلند و کشدار قطاری که پس از یک سفر طولانی و رنج آور به ایستگاه مقصد رسیده است ... 

 

رسیدن به تو یعنی ثبت یک لحظه تاریخی در ذهن کهنسال زمین ...  

 

رسیدن به تو رسیدن به صدای هلهله و کف زدن فرشته هاست ... 

 

رسیدن به تو یعنی یک کلمه ... یعنی لبخند ... یعنی لبخند ... یعنی لبخند ... 

 

 رسیدن به تو ... رسیدن به بهترین بخش رویاهاست ...

 

 

می رسم اما سلام انگار یادم می رود 

شاعری آشفته ام هنجار یادم میرود 

 

با دلم این گونه عادت کن،‌بیا بر دل مگیر 

بعد ازین هرچیز یا هرکار یادم می رود 

 

من پر از دردم، پر از دردم، پر از دردم ولی 

تا نگاهت می کنم انگار یادم می رود 

 

راستی چندی ست می خواهم بگویم بی شمار 

دوستت دارم ... ولی هربار یادم می رود 

 

مست و سرشاری زعطر صبح تا می بینمت 

وحشت شبهار تلخ و تار یادم می رود 

 

شب تو را در خواب می بینم، همین را یادم است 

قصه را تا می شوم بیدار یادم می رود 

 

.... 

 

من پر از شور غزلهای توام اما چرا 

تا به دستم می دهی خودکار ... یادم می رود؟! 

نظرات 1 + ارسال نظر
هستی چهارشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:00 ب.ظ http://parvanegi.blogsky.com

سلام هدی جان
عالی بود مثل همیشه
امیدوارم به بهترین بخش رویاهات برسی

سلام هستی عزیز
ممنونم عزیزم
منم برات آرزوی بهترینها رو دارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد