تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...
دلت را که به خدا تکیه دهی
دیگر
از هیچ طوفانی کاری ساخته نیست ...
باور کن عزیزترین آفتابگردان دنیا!
باور کن نازنین!
روزی که
ابراهیم
امتحان اسماعیل شد و
اسماعیل
امتحان ابراهیم ...
همان روز که فقط تسلیم شدن می طلبید ...
روزی که فقط
تکیه گاهی به استحکام دستهای خداوند می توانست سهمگین ترین طوفان ها را ساده رد کند ...
روزی که بوی حادثه با خود به همراه داشت ...
... ابراهیم
دلش را به خدا گره زد
و
خدا مهربانی اش را به دستهای بی رعشه ی ابراهیم ...
و ابراهیم تیغ را بر ساقه سبز تنها جوانه ی عمرش نهاد ...
دل تمام فرشته ها لرزید ...
و
من
شک ندارم
که آن لحظه
خداوند هم گریست ...
و
جان عزیزترین آفتابگردان دنیای ابراهیم را پاداش استواری ایمان و تسلیم بی چون و چرایش نمود ...
طنین کف و هلهله و شادمانی، آبی ملکوت را پر کرد ...
و ابراهیم شد تنها دوست خدا ...
پ.ن: دلم می خواهد ... سطری ... حاشیه نوشتی باشم بر صفحه ای از کتاب "ابراهیم" ......
امیدوارم هممون تسلیم خواسته ی خدا بشیم
منم امیدوارم عزیزم