آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده
آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ... 

  

 

 

کورکورانه نیست این عشق ...  

 

نه! این عشق کور نیست ... کورکورانه نیست ... راه روشن آسمانهاست ... کهکشانی نور در نور ... ستاره در ستاره ... روز در روز ... مثل صبح صادق ... 

 

کور نبوده این عشق که به بالا کشانده مرا ... که این دست لرزان را در دستان بالانشینهای ملکوت نشان، گذاشته و این پای هراسان را در راه آبی افلاک ... کور نبوده که به بینایی ام کشانده ...  

که حالا به وضوح آن سوی خط افق نگاهت را می خوانم و ... بی هیچ نیازی به سواد و معلومات فیزیک و متافیزیک ... 

 

 اینجا که ایستاده ام فقط من هستم و او ... از اینجا که ایستاده ام ... از همین بالای بلندی که جز به مدد دستان نورانی پرمهرش امکان پیمودن نداشت ... از همین جا فریاد می زنم رو به تمام بالاترها و پایین ترها که:  عشق من کور نیست ...  

 

دلیلش هم همین تاول های به خون نشسته دلمه بسته پاها ... همان کفش های پاره پاره از تیغ سنگلاخ های راه ... همان کفش های کوچک ناز پرورده ی دخترانه ای که هیچ کس گمان نمی برد به چنین راهی ...  

 

... همان کفش ها که آن پایین، در همان خوان اول آغاز راه رها شدند و ... بعد از آن ... من بودم و صداقت تیز و برنده ی سنگلاخ ها و حکایت دردناک پاهای برهنه  ...  

 

آری عزیزترین آفتابگردان دنیا! کور نبوده این عشق ... 

 

 دلیلش هم همین شانه های خمیده زیر بار سنگین عاشقی ... همین دستهای زمخت و خاک آلود که روزگاری نه چندان دور، به سیاه و سپید روزگار حتی نزدیک نشده بود ...  

 

دلیلش همان اشکهایی که مسیر سخت پیش رو را شستشو می داد ... همان اشکهایی که شماره دانه به دانه اش را فرشته ای در دفتر بلورینش ثبت می کرد ...  

 

دلیلش همین سیمای غبارآلود اما لبخنداندود ...  همین قلب مطمئن ... همین نگاه امیدوار ... 

 

کور نبود این عشق! نه! نبود که من امروز اینجا نشسته ام ... هرچند هنوز هم تا چشم کار می کند باز به قله قد نمی دهد اما ... از همین نقطه که خستگی در کردنش به تمام سختیها و زخمها و دردها می ارزد ... می توان به تمام خاطرات تلخ و غریب، لبخند زد ... 

 

این لبخند ... این آرامش ... این راحتی و تسلیم ... هدیه آسمانی " مهربان ترین عاشق دنیا " ست ...  هدیه همین راه توان فرسا ... نگو نمی ارزید ... که بی شک می ارزید این درسها به آموختنش هرچند گاه با نوازش و گاه شلاق  ... می ارزید به این که آنقدر قوی کند مرا که دلم دیگر به زلزله آههای مدام نلرزد و نلرزد و ... حالا که همان زلزله ها هم آرام گرفته اند ... همان آهها هم آهسته و بی خداحافظی دور شدند و ...  

 

می بینی نازنین؟ کورکورانه نیست عشق من! ... اشتباه ن ی س ت ... 

 

و همین خیالم را سخت آسوده می کند  

 

که به بیراه نخواهد برد مرا ... 

 

که به فاجعه ... به مصیبت ... به خاک سیاه اندوه و حسرت و هرآنچه ناگوار است، نخواهد کشاند مرا .... 

 

تقدیر بود ... آری! ... تا به حضور عاشق نواز و یگانه اش بیشتر و بیشتر ایمان بیاورم در این عشق ... 

 

با رویش تو 

 

که عزیزترین گل آفتابگردان دنیایی ... 

 

که این راز را فقط " او " می داند  

 

و  

 

من می دانم و ...  

 

 

همین بس!  

 

نظرات 1 + ارسال نظر
هستی سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:39 ب.ظ http://parvanegi.blogsky.com

اگه بگم قشنگ بود یا اینکه فوق العاده بود واسه این همه احساس قشنگ خیلی خیلی خیلی کمه
فقط میتونم بگم از صمیم قلبم امیدوارم به آرزوهات برسی

لطف و مهربانی ت در نگاه صمیمانه و قشنگت هویداست ... ممنونم دوست خوبم ... منم از صمیم قلب آرزو می کنم به همه آرزوهای قشنگت برسی عزیزم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد