آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده
آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ... 

 

 

 

عزیزترین آفتابگردان دنیا! 

 

وقتی که نیستی 

 

چقدر سریع 

 

لحظه ها از روی هم سُر می خورند و  

 

کم کم دقیقه های روی هم تلنبار شده به ساعت تبدیل می شوند 

 

 و  

 

ساعتها به شبانه روز  

 

و  

 

روزها به هفته ... 

 

و من عمق تمام این لحظه ها را با ظرف دلتنگی هایم اندازه می گیرم ... 

 

کاش ... کاش این هفته ها به ماه نکشد ... کاش این هفته های به ماه نکشیده دوباره به " دیدار " بدل شود ... 

 

کاش ... به زودی ... کاش ... این دلتنگیها و دوریها ... این جداییها و اندیشناکی ها ... این راههای هرچند نزدیک اما دور دور ... اما ملالت بار ... این نفس های از هم جدا افتاده ... این طپش های لبالب خاطرات گذشته ... این آه های ناتمام ... 

 

تمام شوند ... 

 

تمام شوند ... 

و 

 

باز 

 

چشم های من  

 

دلیلی داشته باشند 

 

برای درخشیدن ... 

 

لبهایم 

 

دلیلی داشته باشند  

 

برای خندیدن ... 

 

دل دردهایم 

 

از خنده های خوب مُسری تو ناشی شود ... 

 

حال و هوایم 

 

به حال و هوای خوب تو عوض شود ... 

 

رویاهایم 

 

شعرهایم 

 

کودکانه گی هایم 

 

همه و همه 

 

دلیلی داشته باشند 

 

برای جاری شدن ...

 

 

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...   

 

http://flower.rozblog.com/

 

 

 

عزیزترین عزیزدل دنیا! 

 

تو  

 

همیشه برای من 

 

یادآور بهار و خزان توأمانی ... یادآور باران و باران ...  

 

یادآور رویش و ریزش ... قهر و مهر ... رفتن و بازگشتن ... شعر و شور ... رنجش و آشتی ... بی تابی و آرامش ... دلهره و لبخند ... 

 

یادگار عزیز آب و آینه! 

عزیزترین آفتابگردان دنیا! 

 

باور کن سختی راه را ساده نمایاندن و زخمه قلوه سنگها را به هیچ انگاشتن ... ساده نیست ... 

 

روشنای طلوع را در وضوح سنگین نیمه شب، باور داشتن ... ساده نیست ... 

 

این تاول های به خون نشسته را نادیده گرفتن و ... باز به امتداد پیچ بعدی جاده امید بستن ... ساده نیست ... 

 

نگاه وحشی غریبه های شهرآشوب را گریختن و چشم در پی " آشنا " به همه جا دواندن ... این غریبانه پنهان شدن ... ساده نیست ... 

 

زیر حجم آوار دلتنگی ... زیر بار بغض های ترک خورده لرزیدن و لب گزیدن و از اشک یاری نطلبیدن ... ساده نیست ... 

 

خداوندا!

آه! ... 

 

... 

 

آی عزیزترین یادگار فصل های باران خورده! 

 

تو را 

 

ندیدن 

 

و سکوت را 

 

برگزیدن 

 

نه! 

 

باور کن ساده نیست ... 

 

نیست ... 

 

 

  تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ... 

 

پاره های یک تن و دور از همیم این روزها
مثل اوضاع زمانه درهمیم این روزها 

 

فکر نان از عشق می کاهد مقصر نیستی
آه... ما بازیچه ی بیش و کمیم این روزها 

 

می دویم و جاده انگاری دهن وا می کند
در هراس راه پر پیچ و خمیم این روزها 

 

می رسد تا استخوان این زخم ها، اما هنوز
در امید واهی یک مرهمیم این روزها 

 

سیب در دامانمان افتاد و دور انداختیم
وصله ی ناجور نسل آدمیم این روزها 

 

تا کجاها می رسد فریادهامان تا کجا؟
در نی پوسیده ی خود می دمیم این روزها 

 

*** 

 

بچگی کردیم، دنیا هم به بازیمان گرفت
دست هایت را بده...گم می شویم این روزها


لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ... 

 

 

عزیزم .... 

 

عزیزترین آفتابگردان دنیا! 

 

نبودی ببینی  

 

چقدر " دوستت دارم " در من موج زد 

 

امروز ... 

 

چقدر " تو " 

 

در من 

 

موج زدی 

 

امروز ... 

 

چقدر ............... 

 

نبودی ببینی ........ 

 

                                      

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ... 

 

برای تمام ما 

 

عاشقانه هایی تعریف شد 

 

روزی که به زمین فرستاده شدیم ... 

 

عاشقانه هایی  

 

که قراربود 

 

از همان اول  

 

از همان ازلیت ازل 

 

قراربود  

 

سخت باشند ... درد باشند ... تلخ باشند ... اشک باشند ... آه باشند ... 

 

قرار بود 

 

شوق باشند ... شور باشند ... لطافت باشند ... زلال باشند ...لبخند هم باشند ... 

 

برای تمام ما عاشقانه هایی نوشته شد 

 

عاشقانه هایی که قرار بود  

 

تمام زندگیمان شوند ...  

 

قرار بود فراموشمان نشوند ... 

 

عاشقانه هایی که بوی بهشت می دادند ... که صدای بهشت داشتند ... که روح زنده ی بهشتند ... که از سمت بهشت برایمان هدیه شده اند ... 

 

بهشت ... 

 

با تمام کشش و کوششش ... 

 

با تمام جاذبه و افت و خیزهای فراوان ... 

 

با تمام رنج راه  

 

و  

 

پایان رویایی اش ... 

 

برای تمام ما .........

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ... 

 

 

 حرف نگفته ... 

 

حرف نگفته که زیاد است عزیزدل ... 

 

نگفته ... زیاد است ... 

 

زیاد ... 

 

حرفهایی که شاید  

 

هرگز هم گفته نشوند 

 

به زبان نیایند 

 

در کلام نگنجند ... 

 

حرف نگفته  

 

فقط 

 

" دوستت دارم "  

 

نیست ... 

 

حرف نگفته 

 

فقط  

 

" تو را برای همیشه همیشه می خواهمت " 

 

نیست ... 

 

حرف نگفته 

 

فقط 

 

"دلم تنگ تنگ تنگ است و هر سازی که می سازم بدآهنگ است " 

 

نیست ... 

 

حرف های نگفته 

 

فراتر از تمام این حرفهاست ... 

 

فراتر از این قِسم حرفهاست ... 

 

حرف های نگفته 

 

 

عظیم تر از این حرف هاست ... 

 

بالاتر از این حرف هاست ... 

 

حرف های نگفته 

 

حرف هایی ست که 

 

مخاطب دارند  

 

و 

 

ندارند ... 

 

حرف های نگفته 

 

غریب ترین حرف های معصومانه اند ... 

 

حرف هایی ست که 

 

اگر بگویم و بشنوی 

 

می ترسم از 

 

پرپر شدن دلت ... 

 

می ترسم 

 

طاقت نیاوری 

 

... 

 

که طاقت مرا نداشته باشی 

 

تاب و تحمل مرا نداشته باشی ... 

 

حرف های نگفته 

 

جنس خاص دارند ... 

 

جنس خاص می طلبند ... 

 

حرف های نگفته 

 

وزن کوه دارند 

 

تحمل کوه می خواهند ... 

 

... 

 

شنیده ام 

 

اگر خداوند بنده ای را دوست داشته باشد، باری روی قلبش می گذارد که کوه را هم یارای تحملش نیست ... 

 

باری 

 

کوله باری 

 

به وزن تمام 

 

حرف های نگفته ... 

 

... 

 

می دانم  

 

پر از حرفهای نگفته ای ... 

 

می دانی 

 

پر از حرفهای نگفته ام ... 

 

می داند خدا ... می داند ... 

  

دلم خوش است که پروردگارمان حتما دوستمان داشته است که چنین باری را ...  

 

با خودم می گویم پس حتما خودش هم فکری برای برداشتنش کرده ... 

 

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 

دستت را از روی قلبم برنداری  

 

خدایا 

 

 

که 

 

 

متلاشی می شود  

 

متلاشی می شود 

 

 

 از درد ... 

 

 

                       

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر رابر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ... 

 

 

 

همیشه کسی می آید  

 

که تمام نظم و قاعده باورت را به هم بریزد ... 

 

که جور دیگری باشد ... متفاوت با همه ... با هرکه تا به حال رد شده ... 

 

که جورچین افکار هزارساله ات را به گونه ای پراکنده و بازسازی می کند که خودت هم نمی فهمی چه شد ... 

 

چه شد که ناگهان آن مواضع سختگیرانه، آن چارچوب خشک بی انعطاف به یکباره دلت را زده ...  

 

همیشه کسی می آید  

 

که خاطرش از همه ی همه ی دیگران 

 عزیزتر است ... 

 

که به خاطرش 

 

از هرچه کهنه و ریشه دار در باورت تنیده 

 

می گذری ... 

 

چشم می پوشی ... 

 

می روبی ... 

 

به همین سادگی ... 

 

انگار نه انگار که تعصب داشته ای روی همان باورها ... زندگی ات را چیده ای روی همان باورها ... بارها و بارها مبارزه کرده ای روی همان باورها ... برده ای و باخته ای ... روی همان باورها ... 

 

انگار نه انگار ... 

 

همیشه کسی می آید  

 

کسی که آهسته دست بر پلکهایت می نهد و آرام چشمانت را به روی هرکه " غیر " است، می بندد ... 

 

همیشه کسی می آید  

 

کسی که مهربانیهایت را جهت می بخشد ... 

 

دل نگرانیهایت را جهت می بخشد ... 

 

شور و شوق و شعف و شادمانی ات را هم ... 

 

نگاهت را هم ... 

 

آن سان که به هرکه می نگری 

 

خود به خود مطمئن می شود "مسیر" جای دیگری ست ... 

 

همیشه کسی می آید  

 

که 

 

مثل 

 

هیچ کس 

 

ن ی س ت ... 

 

کسی که شبیه آفتابگردان است برای آفتاب ... 

 

شبیه ماهی برای برکه ... 

 

شبیه درخت برای باغ ... 

 

کسی که معنا می دهد 

 

بودنت را ... 

 

همیشه کسی می آید ...  

 

http://flower.rozblog.com/

 

درین خیال، به سر شد زمان عمر و هنوز

بلای زلف سیاهت به سر نمی آید 

 

ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس

کنون ز حلقه زلفت به در نمی آید ...

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ... 

 

 

 

موج پریشانی که  

 

آوار می شود ... 

 

به تمام مردم دنیا می گویم: 

 

دست روی دلم نگذارید 

 

که خون است ... 

 

خون ... 

 

و 

 

به پروردگارم می گویم: 

 

دست روی دلم بگذار 

 

تا آرام شود ... 

 

آرام ...

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ... 

  

وقتی از تو جدا می شوم 

 

گیج گیجم ... 

 

گیج گیج 

 

درست مثل فرشته ای مطرود که بی آن که زبان اهل زمین را آموخته باشد، از آن سوی روشنای افلاک به این سهم تیره خاک تبعید شده است ... فرشته ای که نمی داند گیج خاطرات خوش بهشت دوردستش باشد یا پریشان اندیشه روزهای مبهم آینده روی زمین ... 

 

فرشته ای که چشمهایش را به رنگ آبی عادت داده بودند و حال ... باید رنگ خاک و غبار، رنگ دلگیر قهوه ای گردآلود را باور کند ... 

 

فرشته ای که درست در بهترین نقطه اوج خیال انگیزترین رویاها، خواب شیرینش را بر هم زده اند ... 

 

فرشته ای که 

 

هنوز هم 

 

روی این خاک نامربوط 

 

فقط به شوق رویای طلایی اش 

 

لب به خنده باز می کند ... 

 

لبخند می زند 

 

تا شاید خداوندش روزی به برکت همین لبخندهای از ته دل رویایی، بالهایش را برگرداند و دوباره جلوی دروازه های بهشت، به استقبالش بیاید ...