آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده
آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ... 

  

  

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است ... 

 

 

هربار 

 

می روم که دیگر ننویسم 

 

نمی شود ... 

 

خدا در انگشتانم سُر می خورد و جاری می شود  

 

و خودش دست به قلم برمی دارد ... 

 

چقدر 

 

حال و هوای دل کندن از زمین 

 

غریب است ... غریبانه خوب است ... 

 

خوب نه! ... "خوب" منصفانه نیست ... 

 

کمی بیشتر ... خیلی بیشتر ... خیلی خیلی ... 

 

حال و هوای بی توصیفی ست  

 

بی تکرار ... بی نظیر ... 

 

چقدر خوب است  

 

چقدر از بار دل سبک می شود ... چقدر سبکبار می شود این دل ... سبکبال می شود این دل  

 

وقتی 

 

از زنجیرهای زمین 

 

اهل زمین 

 

آزاد می شود ... 

 

امروز 

 

پرواز دادم دل را ... 

 

یعنی خودش پرکشید از شاخه های تعلق ... 

 

رفت تا پشت پا زده باشد به هرچه دلتنگی و اندوه ... 

 

که هرچه رنگ زمین 

 

رنگ تعلق 

 

رنگ وابستگی داشته باشد 

 

سخت دلگیر است، نازنین! 

 

سخت سرشار از اندوه پی در پی ... 

 

عزیزترین آفتابگردان دنیا! 

 

درختها به من آموختند فاصله ای

میان عشق زمینی و آسمانی نیست ...

 

 

و تو همچنان معجزه ای ... 

 

نه که شبیه معجزه ... بلکه خود خود معجزه ... 

 

و آن سوی تمام این کشش و کوشش ها 

 

این فراز و نشیب ها 

 

این آیند و روندها 

 

این دلنوشته ها 

 

که همچنان رو در روی تو سروده می شوند ... 

 

همیشه کسی نشسته بود 

 

کسی که  

 

صبورانه 

 

و عاشقانه 

 

دستم را در گیر و دار الفبای عاشقی 

 

هدایت می کرد ... 

 

کما این که همچنان نیز ............. 

 

عزیزدل! همیشه عزیزدل! 

 

تو همیشه معجزه ای ... تو عصای موسایی ... نفس عیسی ...  

 

با همیشگی ترین تأثیر بر جهان بینی من ... 

 

همیشه! 

 

اما  

 

کسی هست که برتر و بالاتر از هر تعلق خاطر 

 

تا به اینجا رسانده مرا ... 

 

از تو 

 

که همیشه به قدر یادواره ی نخستین نقطه آغاز، عزیزی  

 

تا خودش که به قدر قدیمی ترین و ماندنی ترین نقطه ی پایان، بی نهایت است ... 

 

عزیزترین عزیزدل دنیا! 

 

امروز 

 

دلم را از شاخسار تو 

 

پرواز داده ام به بالا ...  

 

به بالاترین ... 

 

نرنج نازنین!  

 

تو همیشه آفتابگردان ترینی ... همیشه! 

 

اما 

 

دل من 

 

نور می طلبید ... 

 

خورشید می خواست ... 

 

رفت به سوی همان منبع مطلق روشنایی، عشق من!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
فریناز پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:05 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

یادش بخیر...
تو از آفتابگردان می گی
من زمانی از خورشید می گفتم...
همون که به قول تو همیشگی ترین تاثیر رو بر جهان بینی که نه! فراتر اون! بر دل و تموم زندگی م گذاشت...

ولی حالا برگشتم به لحظه های بی خورشید! حتی به یادشم نمی تونم بسنده کنم که دیگه مال من نیست...

بنویس که خوبه با وجود همون آفتابگردون بازم به منبع ازلی بالاتر از اون وصلی


چقدر دلمو می بری به گذشته هام هدی
گذشته هایی که زمین طاقتشو نداشت و کسوف شد

عزیزم ...
همه ما در نهایت می فهمیم که همه چیز این دنیا خصوصا عشقهای زمینی به اون منبع لایتناهی وصلن ...
بذار خدا خودش برات تصمیم گیرنده باشه ... شک نکن که بهترین رو که حتی خودتم نمی تونی تصور کنی بهت هدیه میده ...
زمین و اهل زمین رو به حال خودشون بذار ... دل بسپر به بالا ...

هستی پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:35 ب.ظ http://parvanegi.blogsky.com

فوق العاده بود عزیزم
انشاالله که همون منبع نور و روشنایی تموم خواسته ها و آرزو هات رو براورده کنه

ممنونم دوست عزیز و نازنینم ...
ممنون ... به خاطر زلالی دعاها و قلب بیکرانه ت ممنون.

خاطره شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:44 ب.ظ http://rahalost.blogsky.com

و من باز صبورانه
به یادت پیک های درد مینوشم و باز مستی می کنم...

سلام دوست خوبم
ممنونم از متن زیبات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد