تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...
بگو
دست بردارد این دلتنگی از سر این دل ...
بگو دست بردارد ...
بگو
به این دلتنگیهای بیرحم بگو این قدر به پر و پای دلم نپیچند ... بگو بروند ... بروند جایی دور ...
نه نه! ... نگو ... نگو بروند ... می ترسم ... می ترسم که با رفتنشان خیال تو هم به دنبالشان روانه شود ........
... می ترسم بروند و ... نمانی ...
ولی ... نه ... همان بهتر که بروند ... بگو بروند همه این دلتنگیهایی که مدتهاست ساکن این خانه اند ... هم در بودنت ... و هم حالا ... در نبودنت ... بگو بروند این مهمانهای شوم ناخوانده ...
اما
اگر دلتنگیها بروند و ... تو را هم با خود ....
نه ... بگو نروند ... بماننند بهتر است ... شاید ماندنشان مهر تأییدی شد بر ماندن تو ... یا ... برگشتن تو ... اما وقتی نیستی چه؟ ... چه کنم با این قشون ناجوانمرد؟ ...
اه! اصلا نمی دانم ... نمی دانم چه می توان کرد با این کومه دلگیر دلتنگی ... کومه که نه ... تپه هم خیلی کم است ... کوه ... کوهی که ارتفاعش قد به آسمان هفتم می دهد و من ...
چقدر ناچیز می شوم پای این کوه بی پایان ...
می بینی؟ ... نه ...
می دانی؟ ... نه ...
نه می بینی و نه می دانی که چه وزنی را دارد تحمل می کند دلم ... وزن یک کوهستان خاموش ... بی هیچ پژواکی از صدای تو ...
پس ... بگو بروند ...
بگو بروند این دلتنگیها ...
بگو نمانند ...
بگو به پروپای دلم نپیچند که با هر پیچ و تابشان، لرزه به ایمانم می افتد ... سایه تردید می دواند در دل نازک ایمان ...
آه خدایا! خدایا ...
اگر دست به کار دلتنگیها نشوی ... این ایمان قد خمیده زیر بار دلتنگی ... بدجور احتمال شکستنش می رود ... بدجور ...
دستم را رها نکنی ...
باور کن نمی دانم دیگر باید با این گفتگوهای ذهنی چه باید کرد ... گفتگوهایی که بی مخاطب درد می کشند ...
دیگر شانه هایم درد می کند ... من ... دلم درد می طپد ... با درد می طپد ... روحم ... ذهنم ... باورم ... ایمانم ... درد دارد ...
عزیزم ...
عزیزدلم ...
عزیزترین عزیزدل دنیا!
تو که سکوت را برگزیده ای این روزها ...
حداقل بار این سکوت را از روی این کوه دلتنگی بردار ...
قول می دهم ...
حجمش به نصف برسد ... حجم عظیم دلتنگی ... همین که سکوتت را بشکنی ...
قول می دهم ... با تمام روح دخترانه ام این بار را مردانه قول می دهم ... همانطور که تو می پسندی ...
قول ...........
مثل همیشه فوق العاده بود
میدونم واسه ی این درد ها ، این غصه ها و این دلتنگیها "فوق العاده بود" خیلی کمه ، شاید حتی گفتنش مسخره باشه
اما همیشه احساست رو تحسین میکنم
امیدوارم به تموم ارزوهات برسی عزیزم
ممنونم عزیزم ... می فهمم احساس زیبات رو ... نه اصلا مسخره نیست ... ممنونم و به دوستی با روح مهربان تو افتخار می کنم ...
منم امیدوارم به همه آرزوهات هرچه زودتر برسی عزیزم ...
سلام
من خوبم...فقط زنده مانی میکنم همین....
درد را می شناسم ...شبیه همه ی ادمها هستم فقط خوب دردهایم را فریاد میزنم
به خدا تکیه کن دوست من ... همین!
اونوقت نظر من کو؟
ای داد
کلی قول دادیما
کدوم نظر خانومی؟
منم دو روزه دارم مردونه قول میدم
مث مردا
مث رفاقتای خاصشون
که سرشون بره رفاقتشون نمی ره
و قول مرودنه
قولی که وجودشونم فنا بشه قولشون نمی ره
البته
مرد
نه مرد نما
خوبه که بحث اینجا سر مردیه که مَرده
دلتنگی یا رو یه وقتایی باید یه شترق نثارشون کرد
وقتی لی لی به لالاشون بذاری بدترت می کنن
تو دستت می گیرن
باید قول بدیم مرد باشیم
مرد
آره مردونه یعنی جوانمردانه .......
حق با توئه عزیزم ... باید قول بدیم ... گرچه آسون نیست ...
یک نفر در همین نزدیکی ها چیزی به وسعت یک زندگی
برایت جا گذاشته است
خیالت راحت باشد
آرام چشمهایت را ببند
یک نفر برای همه نگرانی هایت بیدار است
یک نفر که از همه زیبایی های دنیا تنها تو را باور دارد...
یک نفر همین نزدیکیهاست ... زدیکتر از من به من ...
ممنونم عزیزم