تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...
چندی ست گرهی در دلم افتاده ... گرهی که کور نیست اما خیال باز شدن هم ... ندارد ...
گرهی که روی طپش های قلبم سنگینی می کند وزنش ... انگار قلبم سخت تر می طپد این روزها ... اذیت می شود با هر طپش ... خسته می شود ...
گرهی در دلم هست ... با من زندگی می کند ... نفس می کشد روی نفس های من ... همگام با نفس های من ...
گرهی بی آزار ... که گاه به گاه خودی می نمایاند تا یادآوری کند بودنش را ...
گرهی که نه با دست احساس باز می شود
و
نه با دندان منطق ...
گرهی در دلم هست ...
ثابت و سنگین ...
حضورش نمی دانم چرا اما
خیلی مرا به یاد گره های موی تو می اندازد عزیزترین آفتابگردان دنیا ...
به یاد گره در گره ... موج در موج ... شکن در شکن ... منحنی در منحنی ... سیاه در سپید ...
آه! به یاد کهکشان خیال انگیزی از خرده غبار ستاره ها بر روی شب عمیق گیسوان تو ...
گرهی در دلم افتاده ...
گرهی که باز نمی شود ...
گرهی که
غریبه
ن ی س ت ...
در ابروان من و گیسوان تو گرهی ست
گمان مبر که زمان گره گشایی ماست
ای جانم
کلاف سرنوشت من
سر در گم همیشه
طلسم کور این گره
یه لحظه وا نمیشه
گره
چه تعبیر زیبایی
ممنونم عزیزم ... زیبایی واقعی در نگاه خودته که این دلنوشته ها رو زیبا می بینه ...