تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...
دعوتنامه ای برای باران ....
نمی نویسم که مبادا خون بالا بیاورد دلم ...
نمی نویسم که مبادا زمین جا بزند زیرپایم ... کم بیاورد زیر بار خرده پاره های سکوت ...
نمی نویسم که مبادا سیلاب بردارد خلوت خیابان های شهر را ...
نمی نویسم ...
نمی نویسم نه این که حرفی برای نوشتن نیست ... نه!
نه این که زخمی برای بستن نیست ... نه!
نه این که چیزی غیر این دلنوشته ها
کاری غیر این نوشتن
سهمی غیر این واژه ها
دست دلم را بند کرده باشد ... نه!
نمی نویسم
که مبادا ببایی و ببینی و زمینگیر شود آرامشت ...
دلم باران می خواهد ...
یک باران تند و پرصدا و پررنگ و آواز ...
بزند به غبار هرچه نوشته و نانوشته ست ...
تمام تابستان خشک را به امید پاییز بارانی دویده ام ... باور کن!
و این دشت مشوش
همچنان عطشناک ... همچنان بی باران ...
دلم باران می خواهد
من دلم باران می خواهد ... سرشار از ترانه و گهرهای فراوان و سرود بام ها و کوچه با غ ها ...
آه!
اینجا را ببین ...
انگار دارم می نویسم ... می نویسم به هوای باران ...
می نویسم تا باز باران خودش با پای خودش به زمین نزول کند برای همراهی انگشتان گیج و لرزان و سرگشته من!
می نویسم
تا مبادا باران نبارد!
می نویسم ... دعوتنامه ای برای باران!
هنوز هم در دنیای خوشبخت من لحظه ی آمدنت بارانی ست
روزی که آمدی باران می بارید
نمی دانم ! تو با باران آمدی ؟
یا باران با تو ؟
اما دلم برای باران تنگ شده است .....
آخ گفتی
دوست دارم زیر بارون فریاد بزنم
کاش می فهمید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است ...
ببار باران
باران باشد ... تو باشی ... یک خیابان بی انتها باشد ...
به دنیا می گویم:
خداحافظ!
زیر این آسمان ابری
به معنای نامش فکر می کند
گل آفتابگردان!
"گروس عبدالملکیان"
ممنونم عزیزم از این قطعه بسیار زیبای مفهومیت.