آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده
آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

برای پروردگار مهرپرورم ...  

 

 

  

 

 

 

امروز گیج گیجم ...  

 

دلم می خواهد حرفی بزند ... نمی تواند ...  

 

دلم می خواهد حرفی بزند ... می تواند اما ... من زبانش را ... لهجه اش را ... گویشش را درک نمی کنم ...  

 

دلک بیچاره من! 

 

به در و دیوار بی پنجره سینه می کوبد و پرپر می زند مدام ... مثل ماهیهای معصوم تنگ که پریشان از اسارت عایق هرچه صدای آب و شیشه اند ... تبانی بیرحمانه آب و تنگ ...   

 

سیم ارتباط پیام من و دلم گم شده ...  

 

یک کلمه: آشفته ام! 

 

یگانه خوب من! کلید هرچه معما! 

 

کمک می کنی این پاره پیوندهای من و دل دوباره ترمیم شود؟ ... مرمت؟ ... کمی تعمیر ... کمی ...  

 

خدایا! برای رهایی از این درون آشفتگی چشم امیدم به دستان همیشه در حال نوسازی و بازسازی توست ...  

 

نجاتم می دهی؟ 

 

لابلای این کوه آوارهای کهنسال پی یک رشته ارتباطی ... سوزنی در انبار کاه ...  

 

به چشمها و گوشها و این ذهن در به در امیدی نمی رود اگر تو چراغ این مسیر نشوی ... 

 

کمکی کن ببینم چه می خواهد بگوید این دل دیوانه؟ ... دلی که از حجم آرامشش، عقل ظاهربین سکندری می خورد ... دلی که بارها و بارها عقل را مجاب کرده به ظرافت منطق نامریی اش و باز ... سر هر پیچ جاده دست به دامان تردید می شود این عقل لجوج ... 

 

خداوندا! 

 

آشتی عقل و دل با تو ... 

 

یافتن آن سیم ظریف حیاتی با تو ... 

 

اثبات حقانیت آرامش دل پیش چشم های خیره سر عقل ... با تو ...  

 

خداوندا! 

 

عقلم " نتیجه " می خواهد، می دانی؟ 

 

نتیجه ملموس واقعیت زده اش را بده برود دیگر ... بده برود و دست از سر این دل بینوا بردارد ... 

 

برود و من را با تو تنها بگذار کنج خلوتخانه تنهاییهایم ...  

 

برود و خیالش راحت شود به همان که دل " نادیده " آسوده اش گشته و ایمان آورده است ...  

 

می دانی که  

 

وقتی دلتنگ می شوم ... دیگر تمام وسعت دلم هم جوابگوی پرتوقعیهای این عقل بی انصاف نیست ...  

 

دلتنگ که می شوم 

 

سخت آسیب پذیرم ... سخت ... به کمترین نسیم گذار هم ...  

 

چه رسد به این تندبادهای توفنده این عقل بیرحم که می تازد و می تازد و ... نفس نمی گذارد برای این دل بی پناه! 

 

یگانه من! 

 

سپرم نمی شوی؟ چترم؟ حفاظم نمی شوی؟ 

 

می بینی که 

 

دست از آشوبگری برنمی دارد تا ... 

 

خودت دست به کار نشوی و  

 

سجده گزار مهربانی ات نکنی 

  

 این عقل ظاهرطلب را ... این عقل کم حوصله بهانه گیر را ...   

 

  

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی 

عشق داند که درین دایره سرگردانند ...

 

پ . ن: خیلی دلگیرم ... خیلی ...

نظرات 4 + ارسال نظر
هستی سه‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:40 ب.ظ http://parvanegi.blogsky.com/

خاطره سه‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:32 ب.ظ http://rahalost.blogsky.com

شـــــــــــــــ جاعت مـے خواهد
وفادار احســـاسـے باشـے

کــ ِ میدانـے
شــــکســـــتـ مـے دهد
روزے نفســـــــــ ـهاے دلت را...

saeedtag چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:48 ب.ظ

"دلـــــــــــــم"تنگ شده....
واسه روزایی که "دلــــــــــــم"برای چیزی تنگ نمی شد.

گاهی بعضی وقتا از این تله پاتی همدلانه متعجب میشم ...
پاسخ من درست دو دقیقه بعد از کامنت شما .......

saeedtag پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:05 ق.ظ http://saeedtag.blogsky.com

شاید به این بگن همنفس

تعبیر زیبایی ست ...
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد