آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده
آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

هوای سپیدای عشق

هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ تنها منوط به اجازه نویسنده می باشد 

 

  

تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...  

 

 

بعضی روزها هست که هوایی ات می کند ... بعضی شبها هست که هوایی ات می کند ... بعضی خوابها هست که هوایی ات می کند ... بعضی صبح ها هست که هوایی ات می کند ... بعضی غروبها هست ... خیابان ها هست ... بعضی موسیقی ها هست ... بعضی هواها هست که ... بعضی هواها هست که هوایی ات می کند ... 

 

  

بعضی ...  

 

بگذریم از این بعضی ها و ... بگذریم ...   

 

ساده بگویم : هوایی ات شده ام دیگر ... همین!  

 

حالا خودت بگو با این شاهپرهای نورس دل چه کنم؟ بگو با این هوای پرواز که روی درخشش شکننده ی قندیل ها تاب می خورد، چه کنم؟  ... بگو با دلی که پر درآورده فقط به این امید ... به این باور که تمام جاده های رو به تو را زیر چتر بال های اشتیاق بگیرد ... چه کنم عزیزترین عزیزدل دنیا؟  

 

اصلا همه اینها را هم که جا بگذاریم و بگذریم ... بگو با این " بعضی" ها چه کنم؟ ... با این "بعضی" های بی پایان ...   

 

با این هوایی که هوایی ام کرده ... ناجور!  

 

آخر خودت می دانی که ... زمستان " بهار " ماست عزیزترین آفتابگردان دنیا!  

 

هوای زمستان هوای ماست ... هوایی که همه دلگرمی اش همین زبانه های شعله ور نگاه های ماست ...   

 

درست مثل هوای بامداد بهار ... عصرهای پاییز ... شب های تابستان ...   

 

مثل هوای هر فصلی که اولین نوبرانه اش، طعم خوب " نفس های هماهنگ ماست " ...  

 

 

اما  

 

زمستان نمی دانم چرا  

 

بیش از هر فصل دیگر  

 

به "عشق" شباهت بُرده این وسط ... به آن اوج خیره کننده ی سپیدای عشق ...  

 

فصل های دیگر را بگذار زمین ...   

 

بماند برای دیگران ...  

 

 

بگذار هرچه می خواهند در پی کشف عاشق پریشی های پاییز و بهار و تابستان، غارها و معابر تکراری را زیر و رو کنند ...   

 

نه! به پاییز و بهار و تابستان دست نزن ... که نه رویای برگریز پاییز، نه جادوی شکوفه خیز بهار و نه مهتاب بی تاب پشت بام های تابستانی ... به گرد پای شاعرانگی های برفی من هم نخواند رسید ... 

 

 

و هیچ سرانگشتی به قدر سرانگشتان سرخ و سرمازده ی روزهای بلورین فصل چهارم صبور نیست ... قابل ستایش نیست ... عزیز نیست ...  

 

 

 عاشق ن ی س ت ... 

 

  

به کسی نگو  

 

اما من ... این آخرین فصل را – که اتفاقا سپیدتر از همه هم هست – کنار گذاشته ام برای خودمان ...   

 

بگذار کسی جز خودم و خودت بو نبرده باشد از این راز رندانه  ...   

 

باقی فصل ها برای دیگران ...  اسرار جاده های برفی برای ما ... 

  

 

تنها برای ما ...  

 

من ... تو ... و خدایی که همین نزدیکی قرار است پادرمیانی کند برایمان ...  

 

 

برای همین است که زمستان ها بیشتر هوایی ات می شوم نازنین!

نظرات 1 + ارسال نظر
neda شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:42 ب.ظ

به امید سبز شدن این زمستان برای تو بهترین همراه و شریک لحظه های تنهاییم


و برای تو عزیز همیشگی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد