آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده
آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

باور می کنم ...

هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ تنها منوط به اجازه نویسنده می باشد



تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...






باور می کنم


"خیال" بوده ای ...


باور می کنم


خیال بودی و ... گذشتی ...


به سادگی گذر شفاف دست نوازشگر نسیم آن گونه که تنها خوشه های نسترن می دانند ...


به کوتاهی مکث یک برگ، کنار دلبستگی خاموش سنگی تنها در میانه ی رود ...


باور می کنم


خیال بودی و ... هرآنچه به تو می رسد هم ...........


باور می کنم


تمام مسیرهایی که شهادت می دهند بر عبور قدمهامان ... آه!


آه! باور می کنم خیال بوده است ...


باور می کنم


این نفس های تَنگ دلتنگ ...


این پژواک مدام زنگ خنده های تو ...


این تصویر روشن چشم های گویای تو ...


این شبیه شدن ناگهانی حرکات آنی رهگذرها به تو


 و بیهوده غافلگیر شدن من ...


این کومه ی حرفهای گفته و کوه حرفهای ناگفته ...


این وزنه ی بیرحمانه سنگین نشانه های فراوان حضور تو در هر پدیده ی روبرو ...


این لبخندهای هنوز ناخودآگاه ناشی از مرور یک بار پرکشیدن


-        -  مرور یک بار و هربار پرکشیدن به شوق نشستن و خستگی درکردن روی بلندترین شاخسار نگاه تو -

 


این لبخندهای ناخودآگاه که هرچندکوتاه اما هنوز هم خیلی ساده


ثابت می کنند قانون اتصال به خاطرات نیم سوز را ...


این درد مزمن آواره در تنگنای دهلیزهای دل


این فریاد آثار به جامانده از ردپای تو ...


خیالی بیش نبود ...


مُهر جنون می زنم بر پیشانی دنیایی که سردرگم این تصمیم تازه


هنوز در تار و پود درهم پیچیده ی "رها کردن" تقلا می کند ...


بگذار همه بدانند دیوانه شدنم را ...


بگذار همه بدانند ...


خیال می کنم "خیال" بوده ای ...


خیالباف بوده ام ... 


(هرچند بافندگی ام هیچ وقت چنگی به دل نمی زده، نازنین!)


اما این یک بار ........


حتما خیالباف بوده ام


خیالبافی چیره دست در پردازش یک رویای دور ...


جرعه جرعه پر می کنم حلقوم دل را از این تجویز تلخ تر از شرنگ ...


می بینی؟


طبابت را باید از تو آموخته باشم که سخت مؤمن بوده ام به قداست دستهایت ...


سخت


مؤمن ..............


باید باور کنم ...


باور می کنم ... به زودی ...


و هرشب در گوش دل


آنقدر زمزمه خواهم کرد


تا باور کند خیال بوده ای ...


تا یاد بگیرد سبک مدرن معماری "دیوار حاشا " را ...


فقط دعا کن


در این گیر و دار و ازدحام و همهمه


به جنون نکشم در خروش طوفان این همه تناقض!


من می توانم ...


من باور می کنم خیالاتی بودنم را ...


ببین گریه نمی کنم ...


ببین که خوبم ... خوب خوب ...


راستی


بگذار آخرین سوال دل را همینجا بپرسم:


اگر خیال بوده ای


پس


من


الان


رودرروی چه کسی


دارم حرف هایم را .....................؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!! "


آه! نه! باید باور کنم ...


باور ...


باور می کنم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد