آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده
آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

وسواس پیدا کرده ام ......

هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ تنها منوط به اجازه نویسنده می باشد



تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...




باز هم حرف، حرف چهارشنبه هاست ...

چهارشنبه های آبی ... فیروزه ای ...

اصلا چهارشنبه ها یک جور دیگر مقدس است ...

همان چهارشنبه ها که باغچه ریشه ها را تنگ تر ... غیورانه تر ... عاشقانه تر به آغوش می کشد ...

همان چهارشنبه ها که طوفان هم نمی توانست از پرکشیدن منصرفم کند ...

یکی از همان چهارشنبه ها بود که به وسواس دچار شدم ...

وسواس پیدا کرده بودم

به رنگ و جنس لباسی که هرگز هم قانعم نمی کرد ...

وسواس پیدا کرده بودم به مدل پیچ و خم دادن به تنها طره ابریشمی رها از کمند روسری ...

به نسیم که مبادا بازیگوشی اش گل کند ...

به ارتفاع پاشنه ی کفش های دخترانه ای که هیچ وقت هم از سه یا حداکثر پنج سانتی متر بیشتر نشد ...

 ( بین خودمان بماند آخرعاشق آن کفش هایی بودم که قامتم را به شانه ات نمی رسانید ) ...

وسواس پیدا کرده بودم به چفت دستبند ...

به سرخی کمرنگ روی گونه ها که مبادا سرخی شرم را نمایان کند وقتی تمام قد به قاب نگاه تو می نشینم ...

هنوز هم چهارشنبه ها

خارج از تمام روزهای هفته است ...

هنوز هم چهارشنبه ها

ناخودآگاه دچار وسواس می شوم ... (نکند تصادفی ببینمت)

هنوز هم چهارشنبه ها را برای کسی وقت ندارم ...

تمام چهارشنبه های تقویم رومیزی از قبل اشغال است ...

وسواس پیدا کرده ام به تلفظ نام تو ...

وسواس پیدا کرده ام به مسیرها ... به مسیرهایی که حتی شده به قدر ثانیه ای "ما" را به حافظه سپرده اند ...

وسواس پیدا کرده ام به جای پای گل آلود رگبار روی شیشه ها ...

به ثانیه هایی که نه چندان سبز ... نه چندان بهارنشان ... خالی از عبور تو لنگ می زنند ...

وسواس پیدا کرده ام به این دلنوشته ها ...

به این که مدام بنویسم و پاره کنم و بسوزانم و ... بنویسم و پاره .......

وسواس پیدا کرده ام به عدد ... به شمردن ... به انگشتهای دستی که شمردنشان تمامی ندارد ...

وسواس پیدا کرده ام به اتوموبیل های نقره ای ...

به تن لرزه های متناوب متداوم ... به اضافه شدن هرروزه به تعداد گسل های دل ...

وسواس پیدا کرده ام به خواب دیدن ... به کسی که در خوابم راه می رود و بسیار شبیه توست ...

وسواس پیدا کرده ام به شعر ... به واژه های غزل خیز ...

وسواس پیدا کرده ام به فنجان های چای ... هرچه سردتر بیشتر ...

وسواس پیدا کرده ام به نقب زدن به اتاق آبی خاطرات ...

به گردگیری هرروزه حرفهای گذشته ...

به خاطراتی که با خنده های تو معنا می شد ... و با سرریز شدن من از شوق .......

وسواس پیدا کرده ام به چهارشنبه ها

به جمله هایی که پشت دیوار شرم و سکوت مستور ماند ...

به جمله های مستور محجوب مهجور

به شکوه حرمت لرزش برق ناگفته ها در چشم ...

وسواس پیدا کرده ام به چهارشنبه ها ...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد