آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده
آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ... 

  

عادت نمی کنم ... 

 

نه ... عادت نمی کنم به این نفسهای بی تو ..... به این روزهای نبودن تو ..... ندیدن تو ...... ندیدن تو ....... آه نه ... ندیدن تو ... چه جمله گزنده ای ... چه تلخی ناتمامی ...... نه عادت نمی کنم به این روزها ..... به این روزها که چیزی در دلم سنگینی می کند که فروریختنی نیست ... که سبک شدنی نیست ..... نه با آهی بلند، دود می شود و نه با نفسی عمیق فرومی رود ...... فقط سنگینی می کند ..... فقط درد می آفریند .........

عادت نمی کنم به این دلی که دیگر پروانه ای نمی شود برای هیچ کس ... به این دل خاموش گنگ که به بی قراری هزار شاپرک لحظه دیدن تو، مبتلا بود و حالا ....... پیله ای از تار و پود سکوت تنیده به دور خودش ......... شاید هم باورت نشود اگر بفهمی دلم بی طپش شده این روزها ... بی طپش ... باورکن بدون ضربان، زنده ام ... باور نداری؟ بیا ... این دست تو و این هم نبض مرده ی من .......  

   

ادامه مطلب ...

تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...



امروز تنها غزلی از نجمه زارع گویای حال و هوای من است ......


بی‌تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزها
می‌شوم بی‌اعتنا دیگر به خیلی چیزها


تا چه پیش آید برای من! نمی‌دانم هنوز...
دوری از تو می‌شود منجر به خیلی چیزها


غیرمعمولی‌ست رفتار من و شک کرده است
ـ چند روزی می‌شود ـ مادر به خیلی چیزها


نامه‌هایت، عکس‌هایت، خاطرات کهنه‌ات
می‌زنند این‌جا به روحم ضربه، خیلی چیزها
...
هیچ حرفی نیست، دارم کم‌کم عادت می‌کنم
من به این افکار زجرآور... به خیلی چیزها


می‌روم هرچند بعد از تو برایم هیچ‌چیز...
بعدِ من اما تو راحت‌تر به خیلی چیزها...




              

تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...

 

حواست نبود ...

 

حواست نبود وقتی یک روز دلم به دیدنت آشفته شد ... حواست نبود وقتی خنده هایت هزار هزار پروانه در من می دمید ... حواست نبود وقتی صدایت می پیچید به تمام دیواره های وجودم و هزاران پ‍‍ژواک می شد در آیینه قلبم ... حواست نبود وقتی چشم هایم روشن تر از هزار خورشید، خوشه خوشه می درخشید لحظه دیدار ..... حواست نبود وقتی آفتابگردان ترین شدی برای نگاهم ... برای نگاه سرگردانی که بی هدف می گشت، قطب نما شدی و باز حواست نبود ...... معنا شدی و حواست نبود ... شعر شدی و حواست نبود......

حواست نبود وقتی ایمان می آوردم به چشمهای تو ... نه حواست نبود .......

حواست نبود که کم حوصله می شدی و چهارستون دلم فرو می ریخت ... بی سرپناه می شد دلم ... پرپر می شد به یک لحن سرد ... به یک اخم کوتاه حتی از آن سوی خط تلفن ...

 

شیشه دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست

این دل ما با نگاهی سرد پرپر می شود ....

 

می دانم مهربان ... می دانم عزیزترین آفتابگردان دنیا .... می دانم ... حواست نبود که کم حوصله می شدی و دل من چون کودکی مشتاق، چشم انتظار خنده ات می نشست باز ...

 

که تو بخندی از شکوه خنده تو

برای دلهره ام سرپناه بردارم .....

 

حواست نبود وقتی حرف می زدی و من با هر کلمه، با هر جمله محو می شدم و محوتر ... محو تو .... حواست نبود وقتی تنها به گرمای یک سلام، تا روی ابرها می رساندی وسعت پروازم را ....

 

یک سلامم را اگر پاسخ بگویی، می روم

لذتش را با تمام شهر قسمت می کنم ...

 

حواست نبود و نیست ... که ساده گرفتی ... ساده گذشتی ... و ساده رفتی ...

حواست نبود ...

 

دلی شکسته تر از نای نی لبک دارم

یواش! دست نزن! شیشه ام ترک دارم

 

چقدر وسوسه در چشم انتخاب من است

که بر صداقت آیینه نیز شک دارم

 

رفیق! بار غریبی به دوش من مانده ست

که احتیاج به یک دوست، یک کمک دارم

 

صدا زدم که به من در قبال سکه ی زخم

چه می دهید؟ یکی گفت: من نمک دارم

 

من و تو هردو غریبیم و آشنای سکوت

خوشم به این که غمی با تو مشترک دارم

 

 

 

تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...


باز باران ...


باز باران 

باران ...

شیشه پنجره را باران شست ...

از دل من اما

چه کسی نقش تورا خواهد شست؟! ......


باز هم باران ... چرا بس نمی کند این آسمان؟ ... بگو چه کرده ای که از روزی که رفتی، چشم فرشته ها همیشه خیس است؟ ... بگو چه کرده ای که آسمان روی ستاره هایش را زمین می اندازد برای شب نشینی؟ ... آه! اصلا کدام شب نشینی؟ ... کدام دست افشانی؟ ... وقتی تو نباشی .......

ببین ... از روزی که رفتی دل آسمان شکسته ... دل شب شکسته ... دل من ..............

نیستی که ببینی کمر احساسم خم شد ... که قایق روحم به گل نشست ... که دلم هوای ستاره باران دارد امشب ... که خسته شدم از این آسمان ابری ... از این هوای سوزناک بهاری ... از این ... نه قرار نبود گلایه کنم ... قرار نبود ... صبور باش ... اما مگر این آسمان می گذارد؟ ..... مگر آواز غمناک باران می گذارد؟ .... نه! این بهار، بهار نمی شود ... می بینی که ... تا تو نباشی بهار، بهار نیست ........

فقط ... فقط  ای کاش امشب مرغ آمین بگذرد، وقتی نسیمی فریبنده، نجواکنان زمزمه ای را به گوش آسمان می رساند :


امشب شب مهتابه ...

طبیبم ...................



تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر زندگی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...


دلتنگم ...


دلتنگم و دلتنگی بهترین بهانه برای نوشتن است ... برای شعرخوانی ... برای دل خوش کردن به غزلهای شاعرانی که همذات پندار عاشقانگی های آدم می شوند و گاه هم بهترین همزبان و همدل ........

دلتنگم ... ببخش عزیزترین عزیزدل دنیا ... اما دلتنگم ... هفت روز است که دلتنگم ...


بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست 

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست .....


دلتنگم .... بیش از این آسمان که از روزی که رفتی لحظه ای دست برنمیدارد از این مویه و زاری .... دلتنگم و این ابرها یک هفته تمام است که دامان آسمان را رها نکرده اند ... دلتنگم و باران یک هفته است که دامن می زند به آتش این دلتنگی ... شاید باران کار اشکهای فرشته ای است که به روزگار من می گرید و تمام اهل آسمان را هم  با خود .....

   

   روز ازل هم گریست آن ملک مست

   نامه تقدیر را که بست به بالم ......





غم که می‌آید در و دیوار، شاعر می‌شود
در تو زندانی‌ترین رفتار شاعر می‌شود


می‌نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی

خط‌ کش و نقاله و پرگار، شاعر می‌شود


تا چه حد این حرف‌ها را می‌توانی حس کنی؟

حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می‌شود


تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم

از تو تا دورم دلم انگار شاعر می‌شود


باز می‌پرسی: چه‌طور این‌گونه شاعر شد دلت؟

تو دلت را جای من بگذار شاعر می‌شود


گرچه می‌دانم نمی‌دانی چه دارم می‌کشم

از تو می‌گوید دلم هر بار شاعر می‌شود




تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...


درد را تحمل می کنم ...


درد را تحمل می کنم با یک نفس عمیق ... درد را تحمل می کنم با یک آه سرد ... درد را تحمل می کنم با چشمانی غبارگرفته ... با نوشتن و نوشتن و نوشتن ............. تا روزی که سبک شود این بار سنگین ... تا روزی که .......

نترس نازنین! فقط دعا کن قلبم بی آن که ترک بخورد تاب بیاورد .........

می گویند عشق بیرحم است ... من اما ... قسم به روشنای بی تردید عشق قسم که اگر هزار بار بودن و زندگی کردنمان مقدور بود، هزار بار پا در همین راه می گذاشتم ... شاید یکی از این هزار بار هم خدا نظری ..............


تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم

یک دایره آنقدر بزرگ است که پرگار ...



می گویند عشق بیرحم است ... اما من می گویم عشق معلم سخت گیری ست ... خیلی خیلی سخت گیر ... آنقدر 

ادامه مطلب ...

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...


چقدر هرکه بیاید ...


      پرنده های درونم چقدر غمگینند     پرنده ها ... که ازین پس تو را نمی بینند

     چقدر هرکه بیاید گمان کنند تویی       سپید پر بزنند و سیاه بنشینند ....


چقدر هرکه بیاید دلم می خواهد "تو" باشی ... چقدر هرکه می خندد چشمهایم را می بندم که صدای تو باشد ...... چقدر در خیالم راه می روی، نفس می کشی، قدم می زنی، می خندی، حرف می زنی، کنارم می ایستی و مغرورم می کنی به گام برداشتن شانه به شانه گامهایت ...

چقدر دلم پی تو می گردد لابلای کومه خاطرات گذشته .... و چقدر در هر تکاپو،‌در هر کنکاش و کاوش، جواهری قیمتی از تو هست برای گفتن ... 

عزیزترین عزیزدل دنیا! کجایی ؟ .............


عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- bahar22.com ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی


چه بی سرپناه شده دلم زیر این رگبار خاطرات ..... چه مذبوحانه خود را به این سو و آن سو می کشانم تا شاید ... 

ادامه مطلب ...

تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که یاری و کمک بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...

 

تمامش کن !

 

تمامش کن دلکم ...

تمامش کن این بهت زدگی و ناباوری را ... تمامش کن ...

این تلخی شکننده بغض های ناشکسته را تمامش کن ... سوالهای ناتمام را تمامش کن ... کسی جواب نمی دهد ... جواب سوالهای زمینی را شاید زمینیان بدانند اما ... پاسخ پرسشهای آسمانی را کسی نمی داند ... تمامش کن دلکم ... تمامش کن ... هرچند تمامی ندارد این .................

نه ... هنوز هم نمی توانم بگویم جدایی ... بگویم دوری ... بگویم رفتی ... رفتی ... نه ... نمی توانم ... دلم رضا نمی دهد به این باور گزنده ... دلم رضا نمی دهد به فراموشی ... به خواب ... به خواب زدگی دلم رضا نمی دهد ... اما ... این که عین بیداری باورت نشود و فکر کنی همه روزهای نبودنش را خواب دیده ای هم باورکردنی نیست ... اهل زمین هیچ وقت نخواهند توانست مرا باور کنند ... هیچ وقت ... محرمان آرزوی من آسمانیند ... مدتهاست که از اهل زمین ناامیدم ... مدتهاست که به آسمان پناه برده ام ... اهل زمین نمی دانند ... نباید بدانند ...

       

           آهسته تر که عشق تو جرم است،‌ هیچ کس    

                   در شهر نیست باخبر از ماجرای من ...

 

... و حالا ... که تو رفته ای ... مدتهاست نمیدانی و مدتهاست برای دلم تنها عزیزترین شدی ... مدتهاست که توی دلم تو را این گونه صدا می زنم:عزیزترین عزیزدل دنیا ........... 

مدتهاست 


 

ادامه مطلب ...

تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که یاری و کمک بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...


شاید ندانی ...


شاید ندانی که این روزها چقدر دلم پی بهانه می گردد ... بهانه هایی که کم هم نیستند ... فرقی هم نمی کند ... چه مثل همین حالا آسمان به میزبانی باران رفته باشد و چه مثل ساعتی قبل، به نوای اهورایی اذان میهمان شده باشد ... فرقی نمی کند ... در هر حال بغضی برای گره خوردن و اشکی برای حلقه زدن هست ...

شاید ندانی ...

شاید ندانی که این روزها حتی به قدر جرعه ای هم دعا در دلم نمی ماند ... شاید ندانی که بلور دلم ترک برداشت روزی که رفتی ... از همان روز است که هرچه دعاست از ته دلم می لغزد و ناپدید می شود ... شاید ندانی که دلم بدجور خالی شده ... زیرپای دلم خالی شده ... دلم خوش بود به بودنت ... به همان لحظه های کوتاه دیدنت ... دلم گرم بود ... حالا نیستی و جای خالی تو را تمام نقطه چین های عالم هم پر نمی کند ... نیستی و تا تو نباشی همین است ...

آخر نگفته ام و شاید ندانی اما بی آن که بدانی به من آموختی شاهراه آسمان،‌از روی زمین می گذرد ... که راه رسیدن به خدا یک جاده خاکی ست ... 



تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست



به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد

که تورفتی و دلم ثانیه ای بند نشد


با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر

هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد


هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند نشد ...



تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که یاری و کمک بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...  


بهار من، بهار نیست ... 


بهار من بهار نیست ... فصلی ست بین پایز و زمستان ... ابرهایش نه از سر عادت که بی بهانه می بارند ... همانقدر دلگیر که یک آسمان سربی پاییزی ... روزهایش کوتاهند و شبهایش یلدا ... و همان کوتاهترین روزها هم خورشیدش نای آفتابی شدن ندارد ... و یا شاید هم دلش را ......... 

بهار من بهار نیست ... از همان اردیبهشتی که نوید "بهشت"، با خود نداشت ...  

بهار من بهار نیست ... دیگر با پاییز رقابت می کند ... سبزفام ترین رنگدانه هایش هم عجیب بیمارگونه زردند ... و دهن درّه ی کسالت بار آفتاب صیحگاهش، خمودگی خزان را تداعی می کند ... 

بهار من بهار نیست ... از روزی که تو رفته ای! ...  بگو بهار نیاید دلم بهاری نیست ...

         

            با دل تنگ و دل سنگ کنار آمده ام        جرمم این است که من آینه بار آمده ام 

          خطر یخ زدگی خورده به پیشانی من      پیک اسفندم و دنبال بهار آمده ام ... 

 

شاعرش رو نمی شناسم اما ازش ممنونم که حال و هواش با حال و هوای من گره خورد ...