آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده
آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...


سخت می گذرد ...


سخت می گذرد این روزها وقتی گسل نشین لرزه خیزترین لحظه ها شده باشی ... سخت می گذرد وقتی چهره کسی را که خیلی دوست داشته ای و رفته، در چهره هر رهگذری که از قضا می خواهد خیلی هم رهگذر نباشد و خیلی هم به سرعت از پیش چشمت نگذرد، ببینی و حواست باشد و مراقب باشی که ناگهان فرونریزی ... 

و مراقب باشی که ناگهان رسوا نشوی ... 

و ناگهان آه نکشی که همه رازت را بفهمند ......


سخت می گذرد وقتی خنده عابری آنقدر شبیه یک بار خندیدن کسی که خیلی دوست داشته ای و رفته، بشود که تنها کاری که از دستت برمی آید این باشد که چشمها را برهم فشاری و درد ناگهانی را بیصدا در خود فروکشی ......


سخت می گذرد وقتی گمان کنی دیده ای و ... ندیده باشی ....


سخت می گذرد وقتی گمان کنی از مقابل نگاهت رد شده و ... رد نشده باشد ....


سخت می گذرد وقتی حس کنی " او " آمده، حرف زده، قدم زده، به چشمانت نگاه کرده ... و ... به خود بیایی و ببینی که نه پای آمدنی در میان بوده، نه حرفی، نه قدم زدنی و نه نگاه آشنایی ..........


سخت می گذرد وقتی آنقدر چشمت به دنبالش گشته باشد که بازیچه خطای دید خودت شوی و ... 

تنها بمانی با آهی سرد از پی هر رهگذری که ناآگاهانه و بیرحمانه تداعی گرش شده ...


سخت می گذرد وقتی لحظه به لحظه با جای خالی کسی سرکنی که جایش را خالی نمی گذارند این رهگذران که بی خیال می گذرند و نمی دانند چه می گذرد در دل نگاهی که ناامیدانه همچنان در پی خط اثر گامهایشان کشیده می شود ... کشیده می شود ....


سخت می گذرد اما شکایتی نیست ... سخت می گذرد و ... شکایتی نیست ...

بگذریم .....



دلی کنار پنجره نشسته زار می زند 
 و خواب دیده ام شبی مرا کنار می زند 

غروب ها که می شود خیال چشمهای تو 
 تو را دوباره در دل شکسته جار می زند 

یکی نگاه می کند یکی گناه می کند 
یکی سکوت می کند یکی هوار می زند 

و عشق درد مشترک میان ماست با همه 
کسی که شعر گفته یا کسی که تار می زند


  

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...



قسم به ساحت هرچه آفتاب

که همیشه آفتابگردان ترینی ...

همیشه ...




میدانم مجاز نیستم به گفتنش ... باور کن میدانم ... میدانم ... میدانستم که سکوت آمد و رفیق تمام عیار تمام واژه هایم شد ... میدانم و همین است که حتی در هفتمین قلمرو پادشاهی خواب هم، پنهان می شوم از تیررس نگاهت وقتی که میرسی ...


میدانم که مدتهاست زیر آوار احساسی زخمی حتی ناله هایم را خفه می کنم ... حتی آههایم را بیصدا فرومیدهم ... حتی گلایه هایم را فراموش می کنم ... حتی خودم را ...........


مجاز نیستم و میدانم که چشمهایم هم شرم دارند از تماشای بودنت ... نه! شرم داشتند ... خاطرم نبود که دیگر رفته ای ...


دیگر رفته ای و فرقی نمی کند رعایت مقررات مجاز و غیرمجاز چراغ های سبز و قرمز ...


حالا که نیستی و فرقی نمی کند که با سرعت غیرمجاز در مسیر غیرمجاز با چقدر حرف غیرمجاز با چقدر بار غیرمجاز راندن و راندن ...............

با چقدر حس غیرمجاز ... چقدر بغض غیرمجاز .... چقدر اشک غیرمجاز ... چقدر آه غیرمجاز ... چقدر رویای غیرمجاز ... چقدر آرزوی غیرمجاز .... حتی این طپش واژه های غیرمُجاز در این صفحات مَجازی ...

نه! فرقی نمی کند ...


فرقی نمی کند ... حتی حالا که نیستی و ترسی از شرم گره خوردن اتفاقی نگاهها هم نیست، غیرمجازها باز غیرمجازند و ....... باز غیرمجازها را گریزی نیست ..............


                     سپرده ام به دل شعرهای غیرمجاز

                    که دوست دارمت ای آشنای غیرمجاز .........



لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...


قاصدکها طاقت باران ندارند ...


این بهار برای همه بهار است با این باران های بی سابقه، به جز من ... جز من که به عطر باران حساسیت پیدا کرده ام بعد از تو ... جز من که باران دیوانه ام می کند بعد از تو ... جز من که به آسمان التماس کرده ام تمامش کند این درام دلگیر تکراری را .........


لعنت به این باران که گریبان آسمان را رها نمی کند بعد از تو ... لعنت به این باران ... لعنت به این بهار بیرحم ... این بهاری که با همه مهربان شده جز من ... جز من که به محض دیدن هر لکه ابر در قاب آسمان دلگیرتر می شوم و با هر قطره باران پریشان تر ............... 


کاش بودی و دیگر این باران نبود ... کاش بودی و این باران هم بود ...

کاش بودی و اشک این همه فرشته را از آن سوی قلمرو ابرها هرشب و هر روز در نمی آوردی ...

فقط کاش بودی ...............


ببین که قاصدکها تاب باران ندارند ... ببین که حریر نازک پرهاشان زیر این باران بی امان دوام نیاورده ... ببین که بال شاپرکها چطور خیس خورده و مچاله شده ....... 


ببین که عابری اینجا هست که هرچه می دود، سرپناهی پیدا نمی کند زیر آوار این باران .....


ببین با رفتنت چه کردی ... ببین ..............



ziba

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...



قسم به ساحت غزل دقیقه ای هزار بار دلم برای بودنت عجیب تنگ می شود ...


به اشکهایم نگاه نکن ...


یاد گرفته ام که دوست داشتن تو به تمامی خنده های دنیا می ارزد ...


به دل دل زدنهای چشم هایم نگاه نکن ...

یاد گرفته ام که دوست داشتن تو ، زخمی ست که انعکاس دردش نه در بی تابی صدایم که تنها در عمیق ترین لایه های سکوت نگاهم، خوانا می شود ...


به لرزش شانه های ناتوانم نگاه نکن ...

یاد گرفته ام که دوست داشتن تو کوله باری ست - هرچند سنگین - اما به تمام سبک باری های دنیا می ارزد ...


به این دلنوشته های خراش خورده نگاه نکن ...

یاد گرفته ام که دوست داشتن تو به تمام تسکین ها، به تمام درمان ها، به تمام مرهم های دنیا می ارزد ...


من یاد گرفته ام که دوست داشتن تو به صبوری اش می ارزد ... به خم شدن زیر این احساس پروبال شکسته می ارزد ... به ایستادن روی همین پاهای لرزان دلم می ارزد ... 

 

من یاد گرفته ام که دوست داشتن تو به خدا به تمام دلتنگی اش می ارزد ........





به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد

و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد


دفتر قلب مرا واکن و نامی بنویس

سند عشق به امضا شدنش می ارزد


گرچه من تجربه ای از نرسیدنهایم

کوشش رود به دریا شدنش می ارزد


کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز

حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد


با دو دست تو فرو ریختن دم به دمم

به همان لحظه برپا شدنش می ارزد


دل من در سبدی عشق به نیل تو سپرد

نگهش دار به موسی شدنش می ارزد


سالها گرچه که در پیله بمانَد غزلم

صبر این کِرم به زیبا شدنش می ارزد ....



لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...   

 

 

این مهربانی ات تاوان بدی داشت ... تاوانی به شماره تمام شبهایی که بارانی ات شده ام و تمام روزهایی که کوچه کوچه و خیابان خیابان را، نگاهم پی تو جستجو می کند ... نگاهم تو را پرس و جو می کند ... و هربار بی پاسخ تر، هربار پرسوال تر، از روی چهره عابران بر کف پیاده رو می لغزد ... نگاهم تو را از همه پرس و جو می کند ... تو را از همه توقع دارد ... تو را از همه می خواهد ....... از همه .....................

 

تمام شهر را هر روز و هر روز گشته ام ... هر روز ... از همان روز که نیستی ... 

گشتم و نبودی ... گشتم و نیستی ... گشتم و پیدایت نشد ... پیدایت نکردم ...  

 

گفته بودی که هستی ... که باز می بینمت اما ... پس کو؟! ... کجایی؟...

 

کجا بروم که بارها و بارها تو باشی؟ کجا بروم که بارها و بارها به تو بربخورم و هربار غافلگیر چشمانت شوم؟ کجا بروم که بارها و بارها از تو بشنوم؟ ... از تو بگویم ... از تو بپرسم ... نه! نپرسم ..... فقط ببینمت ... بارها و بارها ......... 

 

آه! به گناهان نبخشوده قسم دلتنگم .......... 

 

دلتنگی درد تازه ای نیست ... بهانه تازه ای هم نیست ... بار سنگین روزها و ماههاست ... حتی روزگاری که بودی هم رفیق روزگارم بود ...... 

 

آه عزیزدلم! عزیزدلم! دلم تا چشم خیس این آسمان گرفته ... دلم تا نبض رگبار ابرها گرفته ... دلم تا خدا گرفته ... آه! دلم تا تو گرفته عزیزترین عزیزدل دنیا! ... 

 

دلم را نمی بینی ... دلم آتش است ... اشک است ... بغض است ...  

دلم گرفته ... دلم به اندازه این غروب آتشبار اشکبار بغضبار گرفته ........ 

 

دلم الگوی خنده هایش را گم کرد روزی که رفتی ... الگوی مهربانی را گم کرد روزی که رفتی ... الگوی شعرهایش، نقاشیهایش را گم کرد روزی که رفتی ... 

 

دلم الگوی آرزوهایش را گم کرد روزی که رفتی .... 

 

می بینی؟ مهربانی ات تاوان بدی داشت نازنین! ........ 

  

 

 

 

 

 

 

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...


من خودم را گم کرده ام انگار ...


دیگر خودم را نمیشناسم ... دلم را نمی شناسم ... روحم را نمی شناسم ... من این "من غریبه غریب" را نمی شناسم ... این کسی را که بی هدف زیر باران خیابانها را به دنبال گمشده ای می گردد، نمی شناسم ...


 من این غریبه ای را که به جای من دارد نفس می کشد، راه می رود، لباس می پوشد، هویت پیدا می کند، با صدای من حرف می زند، با دستهای من می نویسد، به جای من زندگی می کند را نمی شناسم ...


من این غریبه توی آینه با این لبخندهای زشت مصنوعی را نمی شناسم ... من ... من تا به حال ندیده بودم لبخندی را که با اخم گره خورده باشد، اما حالا در چهره بخارآلود این غریبه جدی و عبوس و ناآرام هیچ حس آشنایی نیست .... هیچ حس خوب و روشنی نیست ... هیچ حسی از آشتی نیست ......


راستش! من از این غریبه می ترسم ... از این غریبه که "من" را دزدیده می ترسم ... از این سرد شدن، دلسرد شدن، خونسرد شدن می ترسم ..... من ... ازاین انجماد، این انفعال، این انقطاع از خودِ خوبِ گذشته ام، می ترسم ... 


می ترسم از عادت به این وضع ... به این سرما ... به این بی علاقگی ... 


من از نبودن تو می ترسم ... از این، ندیدن تو می ترسم .... 


 از شروع نفسهای حضرت آدم تا پایان نفسهای آخرین آدم دوستت دارم  . 




ادامه مطلب ...

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...


کودکانه یعنی .....

دلم کودکی بود که در پی تو می دوید و گیسوان پریشانش را به دست باد می داد ... دلم کودک بود که با خنده های تو آنچنان ذوق می کرد که تا آخر دنیا را می توانست پرواز کند ... می توانست بدود و بدود ... با همان کفشهای پاشنه بلندی که در معمولی ترین لحظات، تنها ثمرش تاول های دردناک روی پنجه بود ... اما فقط به شوق خنده تو ... فقط به شوق خنده های تو .......

 

دلم کودکی بود سرزنده و شاد که یک روز به سرزندگی آشکار نگاه تو خیره شد، رام شد و بیهوا دل بست ... بیهوا و کودکانه ....

 

کودکانه که می گویم یعنی صادقانه ... کودکانه یعنی معصومانه ... کودکانه یعنی با تمام روح زندگی طلبیدن بی اعتنا به تمام دنیا ... کودکانه یعنی صاف و ساده .......

 

دلم کودک بود که به موج در موج پریشان موهای تو انگشت بر دهان ماند ....انگشت بر دهان ماند وقتی به اشتراک ظریف رازی کوچک در کتابهای درسی و امواج خیال انگیز موهای تو پی برد: دریای سیاه کتابهای جغرافی،‌سیاه سیاه نیست ..... سیاه و سپید است .... و چقدر نزدیک تر از آن که معلم جغرافیا گفته بود  .................

 

دلم کودکی بود که عاشق تقلید و تکرار تو در آیینه خلوتش شد ..... و بعد آن عاشق هرچه که یادآور تو میشد .... دلم کودک بود وقتی عاشق تو شد .... کودکی که بعد از آن دیگر کودکانه گی هایش را به آب سپرد و بزرگ شد .....

 

دلم کودک بود ... کودکی که برای گفتن ساده ترین جملات به تو هزاران بار تمرین می کرد ... کودکی که بی استعداد نبود اما نمیدانم چرا با هزار بار تمرین، باز هم همین که چشمش به تو می افتاد تمام حروف الفبا را از یاد می برد  ..........

 

 




ادامه مطلب ...

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...



عزیزترین آفتابگردان دنیا!


از وقتی نیستی دیگر حساب هیچ چیز را ندارم جز روزهای بی تو بودن را .... دیگر حوصله هیچ چیز را ندارم جز خاطرات کوتاه و شیرین "تو را دیدن" را .... 


دیگر حوصله ندارم با کسی حرفی بزنم که چیزی غیر از همین حرفهای تکراری روزمره باشد که به یادمان می آورد هنوز زنده ایم ... هنوز نفس می کشیم .... حوصله حرفهای غیرتکراری تلنبار شده کنج دلم را هم ندارم ....


حوصله هیچ گوش شنوا یا ناشنوا، هیچ دل همدل یا منجمدی را هم ندارم ... 


آنقدر بی حوصله این روزهای بی تو بودن را تمام می کنم که بی حوصلگی و کسالتم به درخت گردوی باغچه هم سرایت کرده ... تو ندیدی اش ... اما این روزها او هم دیگر حوصله منتظر ماندن برای از آب و گل درآمدن جگرگوشه هایش را ندارد ..... و هر روز خاک باغچه میزبان گردوهای نارس سبز تازه تری ست ......


هیچ کس ... نه من که انگار هیچ کس این روزها دل هیچ کاری را ندارد ......


مهم هم نیست ........


چشمهایم را انگار پرده دوخته اند این روزهای نبودنت ... این روزها ... این روزها چقدر به شب شبیه ترند تا روز ..... نه ... انگار چشمهای مرا پرده دوخته اند ..... پرده ای بی ستاره ... 


چقدر همه جا را سایه پوش کرده اند این روزها ... مگر چه خبر است؟ ... خبر؟ ... چه خبری از این بیشتر که تو رفته ای ... از این بدتر که تو رفته ای ........


همه چیز را سایه ای پوشانده ... هوا را ... آسمان را ... پرنده ها را ... خورشید را ... آه خورشید را هم ...........


این روزها آینه با آههای مداوم تازه می شود ....... این روزها چقدر روی این آینه مه گرفته است ... 


ا  ی  ن  ر  و  ز  ه  ا  ... انگار قرار نیست تمام شود ... 


نه از وقتی که نیستی چیزی هم عوض نمی شود ..... کو رنگ تازه ؟ ... نه صبح به پای شب می رسد و نه آفتاب به مهتاب ...... همه چیز صامت ... ساکن ... بی حوصله .... همه چیز ... مثل من ... مثل همین حال تنگ حوصله من .... مثل همین آههای کلافه ... مثل همین روزهای کلافه ... مثل همین کلاف کلافه سردرگم ....... 


این روزها تنها زمانی گذر زمان را حس می کنم که آونگ ساعت " نوشتنم " ناقوس شود ... گرچه ساعتش منظم کار نمی کند ... گرچه ساعتش با بی تابی های دلم تنظیم می شود هر روز ... هر روز که نیستی ...... هر روز ......


 

ادامه مطلب ...

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...


بیقرار شده ام ...

 

باز بیقرار شده ام ... قرار نبود ... میدانم قرار نبود بیقرار شوم اما ... چه کنم؟ باز خواب تو را دیدم و بیقرار شده ام ... قرار نبود حتی خوابت را ببینم اما خواب که دیگر دست خود آدم نیست، عزیزترین عزیزدل دنیا! ... روح است و همین آزادی اش ... روح است و همین آزادگی اش ... 

 

همین که حتی اگر در بیداری به هر بهانه ای سرگرمش کنی، مشغولش نگاه داری، به بندش بکشی، آرامش کاذبش ببخشی، ساکتش کنی، حق السکوتش بدهی اما ... همین که چشم برهم گذاری نشانت می دهد خودفریبی ات ثمربخش نبوده و نیست ...

 

 مثل نسیمی آزاد و رها پر می کشد و تمام کاینات را پشت سر می گذارد و به هرچه می خواهد می پیوندد ... به هرچه می خواهد ... 

 

به هرچه که عمیق ترین حس بی ریای زلال خواستن را بی صدا فریاد می زند ... به هرچه که می خواهد ... بی اعتنا به همه نقابهای مغرور روزمره .....

 

کی به انداختن سنگ پیاپی در آب

 

ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت؟

 

 

 می پرسی بیقراری یعنی چه؟ 




ادامه مطلب ...

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...


تمام دنیا را نمی خواهم ...


تمام دنیا را که نخواسته بودم ... حالا هم هیچ از این دنیای غریب نمی خواهم ... تمام دنیا را هم که بخواهند به من بدهند، نمی خواهم ... نمی خواهم ... دلی برای خواستن نمانده ... دلی که دنیا بخواهد نمانده ... دلی برای دلبستگی به دنیایی که هیچ لبخندی به دنبال ندارد، نمانده ...


تمام دنیا در چشم من نمی ارزد، در لحظه ای که تو در آن جایی نداری ... در لحظه هایی که جای تو خالی خالی ست ... خیلی خالی ... خیلی ...


تمام دنیا هیچ است ... پوچ است ... به چشم من نمی آید ... خالی ست ... بی ارزش است ... وقتی به قدر قاصدکی از تو خبر نداشته باشد ... وقتی به قدر پر قاصدکی خوش خبر نباشد ... 

نه! من این دنیای ناقص ناتوان را نمی خواهم ... 


نه نه! این دنیا دنیای من نیست .... این دنیا چشم مرا پی خود نمی کشد ... این دنیا را بدهید به همان که دلش برای رنگ و لعابش، غنج می زند ... برای من ذره ای نمی ارزد این دنیای بی تو ... هرچند سرشار از جاذبه های رنگی باشد ... نه! این دنیا همان روز که تسبیح اشکهای من پاره شد،‌ از چشمم افتاد ... در قطره های اشک من حل شد، گم شد و از چشمم افتاد ......


نه! دل من تاب تحمل سنگینی مرده ی این دنیای بیروح را ندارد ... بار خودش برای خودش کافی ست ... راضی نشوید این وزن را هم به قلبم بیفزایند ..... نه! نمی خواهمش ... ببریدش ...

 از پیش چشم من ببرید این دنیای سنگین خالی توخالی را ... 


این دعایی ست که رندی به من آموخته است:


بار ما را نه بیفزا، نه سبک تر گردان!


این دنیای بی آفتابگردان، را چه به آفتاب؟ .....


خورشید چشمهای من دیگر به غروب رضا داده است ... این دنیا آفتابگردانی برای دلخوشی نگاه من نخواست ... من هم نمی خواهم این دنیای سنگین سنگین دل بی رحم را ...


آی آدمها! به دنیایی که برای طلوع چشمهای من،‌ مژدگانی نمی دهد،‌ نیازی نیست .... دورش کنید از پیش چشمم این دنیای خشک و خالی را ... دورش کنید تا نبینم این همه جای خالی را ... آه! دور کنید این دنیای بیروح بی احساس را ... دور کنید این دنیای خالی را .............


تمام دنیا هم که جمع شوند، 


       تا تو نباشی صندلیها همه خالی ست ..............