آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده
آفتابگردان ترین ....

آفتابگردان ترین ....

دلنامه های پراکنده

لطفا هرکونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ... 

  

خیلی ... خیلی سعی می کنم سرم را به چیزی گرم کنم ... اما ... نمی شود ... سرم به هیچ چیز این دنیا دیگر گرم نمی شود ... دلم هم .........

دست به هرکاری که می زنم آخرش که نه! همان به نیمه نرسیده، به تو می رسم ... خیال توست که همه جا همراه من است ...   

  

دلیل دلخوشیهایم! چه بغرنج است دنیایم 

چرا باید چنین باشد؟ نمی فهمم سببها را 

 

·" مدتهاست که بدون تو جایی نمی روم ...تو را با خود به ساده ترین مخفیگاههای ممکن می برم:تو را در شادیم مخفی می کنم، مثل یک نامه عاشقانه در روز روشن " ...

 به پای خیالت که می رسم دیگر دنیا از آن من است ... دیگر تمام کهکشان مال من است ... به گرد پای خیالت که می رسم، عمیق ترین لبخند از ته دل، نورانی ترین تشعشع تبسم های زلال، مال من می شود ... از همان نوع لبخندها که بی اختیار بر لب نقش می بندند و چشمها همراهش می درخشند ... 

   

شاید ندانی اما یک نفر اینجاست که خیال انگیزترین رویاهایش، همان خیال توست ... خیال تو بی هیچ کم و کاست ...   

 خیالت که از راه می رسد، منم و یک آسمان، ستاره ...من و یک رنگین کمان، آرامش ...من و یک جهان، خوابهایی که همه خوشند ...همه مهربانند ... همه ........  

خیالت که باشد ... من هم هستم ... هستم و بودنم را به وضوح احساس می کنم ...

خیالت که باشد .........   

 

مدتهاست که بدون تو جایی نمی روم ... مدتهاست که اینجایی ...حتی شده با بغضی نفس گیر ... حتی شده با آهی عمیق ... حتی شده با همین اشکهایی که گوشه چشم را می گزند و ... می سوزانند ... اما مغرورانه تاب می آورند تا برای هیچ کس، هیچ سوالی پیش نیاید ... تا هیچ علامتی در اذهان عمومی، علامت سوال نشود ...تا کسی نپرسد چرا ..........؟!   

 

( حاشیه: امشب شب آرزوهاست ... در این لیله الرغائب بهترین آرزوها برای آنها که از همه بیشتر دوستشان داریم را فراموش نکنیم ... 

التماس دعا )  

 

·         پاینوشت: برگرفته از کتاب فراتر از بودن اثر کریستین بوبن 

 

ادامه مطلب ...

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.


تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...



تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری چهارم www.pichak.net کلیک کنید



چهارشنبه 3 خردادماه 91


وقتهایی هست که چاره ای جز بغض برای حنجره نمی ماند ... وقتهایی هست که بغض، سر ریز می کند و اشک می شود ... وقتهایی هست که بغض می آید و می شود آهی سنگین و جای پایش، دل را داغ می زند ...


اما ... خیلی کم پیش می آید که این فرایندها همه برعکس شوند و تمام آهها، اشکها، دلتنگیها، احساسهای فروخورده و غریب مانده بیایند و لشکر کشی کنند و تبدیل بشوند به بغضی سنگین ...


آری خیلی کم پیش می آید که این فرایند برعکس شود ... اما ... برای من شد ... برای من این روزها اشک به بغض تبدیل می شود ... آه به بغض تبدیل می شود ... دلتنگی به بغض تبدیل می شود ... و ... من می مانم و نگاهی که غمگینانه آسمان را در پی پاسخی می کاود ...


بیماری این روزهای من این است ... تو ... درمانش را می دانی؟ ... بگو تو راهی میدانی تا به سیکل طبیعی خودم برگردم؟ به همان مسیر معمول که مثل پیشترها وقتی دلم می گرفت، سر بر شانه دیوار تمام بغضهایم میشد های های گریه و سبک میشدم ..........


به من راهی نشان بده برای علاج دردی که با نم اشکی نمی شکند این روزها ......


بگو من چه کنم؟

بگو عزیزترین آفتابگردان دنیا!

این کودک سر به هوا تنها حرف گوش کن سخنان توست ...


اصلا ...

اصلا حالا که آب از سرم گذشته ... حالا که آب از سر دلم گذشته ... حالا که ... حالا که ...

حالا که جنون از حد گذشته ... می زنم به سیم آخر ... هرچه باداباد ........


مگر تو بهترین پزشک دنیا نیستی؟ هستی ... دلم باور دارد که هستی ... ایمان دارد که هستی ... دلم به هر نسخه ای که تو بپیچی ایمان دارد ... دلم ... به ... تو ... ایمان ... آورده ..........

بگو چاره این درد چیست؟ ...


لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...



تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری چهارم www.pichak.net کلیک کنید


سکوت هم چاره ساز نبود ... نه! سکوت درمان درد من نبود ... آزمون و خطاست دیگر ... آمدم سکوت کنم بلکه بهتر شود ... که ... نشد!


گمان کنم کمر خم کردن زیر بار این دلنوشته ها ساده تر از شکستن زیر سنگینی سکوت باشد ... هرچه هست زیر سر همین حرفهایی ست که نگفته تلنبار شده اند ... تمام این حرفها قرار نیست تمام شوند انگار ... باور کن خودم هم خبر نداشتم دلم این همه پر شده باشد از روزگار ..............


خواستم تعطیل کنم دلنوشته هایم را ... دلتنگی نگذاشت ...

می بینی که ... پیش خودم کم آوردم ...

تمام روزهای ننوشتنم در این وبلاگ را نوشته ام ... نوشته ام چون هیچ سدی توان مقاومت در برابر موج غیرقابل انکار دلتنگی را نداشت ... تمام روزهای نبودنم در این دنیای مجازی را فکر کردم ... فکر کردم و ... هرچه بود ... تو بودی ... مقابل من ... مقابل دلنوشته هایم ...


  

شنبه 30 اردیبهشت ماه 91


 

می بینی که ... عادت نکردم به نبودن تو ... همانقدر که عادت نکردم به بودن تو ... اصلا عادتی در کار نیست ... خرق عادت بوده هرچه که کردم ... هرچه بود ...

حالا هم ... عادت نکردم به ننوشتن ... عادت نکردم به نگفتن ... یک کلام: نتوانستم ..............

نتوانستم تمام کنم از تو نوشتن را ... نوشتن برای تو را نتوانستم تمام کنم و بروم دنبال روزمره گی هایی که در زندگی هرکسی هست ... پای دلم جلو نرفت ... ماندم ... حتی با وجود همین ترس و اضطراب که مدام گوشزدم می کند شاید رسواتر شوم ... شاید ...

پای دلم می لرزد هنوز ... اما نه از ترس ... از شرم حضور تو ... از شرم نمودار شدن دلتننگیهای عصیانگر وحشی که بیصبرانه پا  بر زمینه دل می کوبند ...

 

می نویسم ... اصلا آمده ام تا بنویسم ... آمده ام ... آماده ... آماده این که بنویسم تا یادم نرود که دلی برای تو خودش را به دریا زد که از آب واهمه داشت ... باید خودت تا به حال فهمیده باشی روحیات دلم را ... باید فهمیده باشی .........

 

حال ... اگر گاهی کمی دستم می لرزد به دل نگیر عزیزترین عزیزدل دنیا ... بگذار به حساب پس لرزه های گاه به گاه حس حضورت که دامنگیر می شود گاهی ...

شاید بخوانی ... شاید هم نخوانی ...

شاید مکثی کنی ... شاید هم سرسری رد شوی از این دلنوشته ها ... از این ............

نمیدانم ...

با این حال نمی توانم از تو ننوشتن را عادت کنم برای خودم ... یعنی نتوانستم ... طنز غریبی ست ... عادت نمی شود حتی نبودنت ... درست مثل بودنت ...

 

  


یکشنبه 31 اردیبهشت ماه 91


 

امروز بیشتر از هر روز وزن نبودنت، این حجم بارز دلتنگی ات روی قلبم سنگینی می کند ... کجایی؟نکند باز از این اطراف گذشته ای که دلم نادیده، اینچنین حس کرده و بی تابت شده، هان؟ ...

نه! این تحریم خودساخته و خودپرداخته بیشتر بی قرارم کرده تا رو شدن دست دلم پیش نگاه مهربان تو ...

چه کنم؟

اصلا حالا که تا اینجا را پیش آمده ام بگذار بی پرده داد بزنم: من چقدر امروز هوایی توام ... چقدر امروز هوای تو پریشانم کرده ... چقدر امروز در من جریان داری ... چقدر ... من چقدر دلم ............


امروز دیوانه تر از هر روز صدایم کن ... به خدا این دل بدجور آشوب شده در من ... امروز چقدر دلم ضعف می رود برای بودنت ... دلم ضعف می رود برای دیدنت ... امروز ...........

امروز از همه دنیا قهر ... نه! قهر قهر که نه! از همه دنیا کسل ... نه! باز هم نشد! ... امروز از همه دنیا متواری ام ... همین است ... متواری ام و دلگیرانه باز پی تو می چرخد نگاهم ........

 

آه! این همه هوای تو اینجا چه می کند امروز؟ اصلا چه خبر است امروز در ماوراءالطبیعه ای که بین من و توست؟ ...

نمیدانم ...

حالا حتی سرانگشتی هم حساب کنی باید تا به حال فهمیده باشی که چقدر در دلم .... که چقدر جای تو اینجا ...............

 

 

 


دوشنبه 1 خرداد ماه 91


 

فکر می کنی می شود از تو ننوشت وقتی دلتنگی ات در ذره ذره هوایی که نفس می کشم جاری ست؟ ... من لحظه به لحظه این روزها به جای اکسیژن دارم دلتنگی به ریه هایم، به رگهایم، به قلبم می فرستم .....


فکر می کنی می شود با خودفریبی، از این همه حس حضورت فرار کنم؟ ... من که این روزها عمیق ترین لبخندهایم مربوط می شود به خاطرات تو را دیدن ... از تو سرشار شدن ...

من ... فکر ... می کردم ... فکر می کردم ... می شود .......... اما ... می بینی که .....

خوب ... راستش ... حدس زده بودم که نمی شود ... اما ... گفتم شاید ... شاید بد نباشد خودم را، دلم را، عمق احساسم را با "تحریم" محک بزنم در این راه دشوار ...

باختم ...

به خودم باختم به همین سادگی .......


دوری ات آزمون تلخ زنده به گوری ست ... نتوانستم ... نتوانستم صدای احساسم را زیر خروارها خاک فراموشی، خاک بیخیالی خاموش کنم ... نشد!


به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد

که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد


با چراغی پی تو گشتم و گشتم در شهر

هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

 

تمام قضیه همین است ........

 

  

 

سه شنبه 2 خردادماه 91

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری چهارم www.pichak.net کلیک کنید

 

ای غایب از نظر به خدا می سپارمت

جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

 

امروز درست یک ماه از ندیدنت می گذرد ... یک ماه طولانی ... نمیدانم چگونه تاب آوردم این صبوری ناخواسته را ... نمیدانم دلم چگونه آرام نشست و خاموش، نظّاره گر احتراق خودش شد ...

 

امروز ... امروز ماهگرد ندیدن توست ...


باورم نمی شود یک ماه باشد که رفته ای ...

باورم نمی شود ........

 

نیستی و من به باد و آب، به خاک و آفتاب، به هرچه عطر یاس و نغمه پرنده هاست، پیغام داده ام که همیشه در چشم تو، " بهارگونه" متجلی شوند ... همانقدر مطبوع و دلنشین که تو می پسندی ... همانقدر آرامش بخش که تو دلت بخواهد ... این یک دستور عاشقانه است ..........

 

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...


مانده ام ...


مانده ام بین نوشتن و ننوشتن ... بین گفتن و نگفتن ... رفتن و ماندن ... من مانده ام بین ادامه دادن یا نقطه پایان را گذاشتن بر این نوشته ها ... دلنوشته ها ...

من بین بودن و نبودن مانده ام ...

سر دوراهی حضور و غیاب حرفهایم مانده ام ...


راستش از روزی که عطر خوب تو این طرفها وزید، دودلی، خوره روحم شد ... خیلی منتظر بودم که بیایی ... خیلی ...

وحالا ... آمده ای ... حس حضورت همینجا کنار دست من، روبروی من، نشسته ... همین الان حس حضورت آمده و نشسته کنار دستم و دارد به من این متن را دیکته می کند ...


اما ... حالا که آمده ای ... نمی رنجی اگر بگویم کمی ترسیده ام؟ ... کمی دلم دست و پایش را گم کرده همین حوالی ... کمی گیج می زنم زیر بار این دلنوشته ها ... به تلو تلو خوردنم نمی خندی اگر ببینی که هول شده باشم از شکوه احساسی که از عبور خوب خوب تو آفریده شده؟ ... 


دلم شده مثل گنجشک کوچکی که هی تند تند از لانه اش سر بیرون می آورد و برمی گردد سرجای اولش ... دلم بیقرار شده باز ... بی تاب شده ... 


باور کن این تقصیر دلم نیست ... این که از تصور عبورت هم اینقدر می لرزد، تقصیر دلم نیست ... دلم سست نیست ... ضعیف نیست ... ببین که بی تو بودن را معجزه کرده ... ببین که بی تو بودن را تاب آورده ...


نه! تقصیر دلم نیست که دست و پای بودن و نبودنش را گم کرده پیش پای چشم تو ... پیش پای عطر عبور تو ... 


باید ببینم چه می شود ...

باید این دلتنگی یک جایی آرام بگیرد ... باید کمی آرام بگیرد دلم ...

باید ببینم چه می شود ... حس حضورت هنوز کنار من هست ... نمی توانم ساده بگذرم از این حس قدرتمند ...

اما ... 

باید کمی کنار این پریشانی آرام بگیرم ...

ببخش این هذیان گویی ها را ... 

نمی دانم حالا که دلم سخت رسوا شده پیش تو ... حالا که میدانم به خانه ام سر زده ای، هنوز هم تاب می آورد دلم این رسوایی اش را حتی اگر در سرزمینی مجازی باشد یا نه ... 


 بی ریایی و خلوص سنگین این دلنوشته های بی پرده را پیش نگاه تو تاب آوردن سخت است ...


این دلی که همه احساسش را رو کرده اینجا ... پیش پای چشم تو ... نمیدانم تاب می آورد یا باز از روزنه ای خواهد گریخت ...


فقط .... دعا کن برای دلم آفتابگردان خوب من! دعا کن ...




 

ادامه مطلب ...

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ ر ا به من آموخت ...

 

هوا را از من بگیر 

اما خنده ات را نه!

 

صدای خنده هایت می آید هنوز ... نه! اشتباه نمی کنم ... این صدای خنده های توست که بر سرانگشتان نسیم پیچیده ... 

 

صدای خنده هایت هنوز می آید ... نه! اشتباه نمی کنم ... من، صدای خنده های تو، طرح لبخند تو، شادی نهفته در لحن خوب صدایت را با هیچ کس، با هیچ چیز اشتباه نمی کنم ... حتی اگر کسی فریب منشانه، مقلد صدای خنده های تو شده باشد، باز در ته مانده ی خنده هایش، چیزی رسواگرانه هست که ناخن به روح می کشد ..........

 

نه! هیچ کس شبیه تو نمی شود ...............

 

صدای خنده هایت هنوز می آید ... گره خورده در نوای بامدادی هزاردستانی که نمیدانم هر سحرگاه از کدام سوی حیاط، از شاخسار درخت کدام همسایه به میزبانی آفتاب می رود .....

 

صدای خنده های تو شبیه هیچ چیز نیست ... صدای خنده های تو برگرفته از همه چیز است ... زنده ... درست مثل زندگی .....

انگار حضور مطلق نور است خنده های تو ... اصلا می شود در پناه خنده هایت ماند و گرما گرفت ... گرم شد ... آب شد ... سبک شد مثل بخار ... مثل هوا ........

 

صدای خنده هایت جادویی ست خلسه آور ...

 

باور کن شاعرانه نمی نویسد قلمم ... این سطرها را شاعرانه نمی نویسم ... خیال پرورانه نمی نویسم ...

حقیقت همین است ... باور کن ... 

 

شاید خودت نتوانی بشنوی ... اما ... هست ... حقیقت، همان خنده های توست .......

 

آه! صدای خنده هایت هنوز می آید ... هنوز می آید ... هنوز ..........

 

بخند ماه من! این دل پناه می خواهد ......

 

راستی! با باد قراری بسته ام که هرکجا باشی هوای خنده هایت، صدای خنده هایت را به من خواهد رساند ... از هرکجای دوردست ...

 

همیشه بخند آفتابگردان خوب من

 

نان را، هوا را

روشنی را، بهار را

از من بگیر 

اما خنده ات را هرگز

تا چشم از دنیا فرونبندم

 

 

 

 

 

 

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...




از امشب ....


از امشب دلنوشته هایم حال دیگری دارند ... آخر ... عطر تو این اطراف وزیده است ...

از امشب دلنوشته هایم حال غریبی دارند ... حال عجیبی دارند ... آخر انگار تو از این طرفها رد شده ای ... 

از امشب ... نمیدانم ... واقعا نمیدانم سمت و سوی دلم به کجا خواهد برد این نوشته ها را ...

از امشب ... شاید کمی خجالتی تر ... شاید کمی محتاطانه تر بنویسم ... آخر ...................


اصلا نمیدانم ... از امشب باید بنویسم یا نه ... شاید باید بنویسم شاید هم نه ... دلم می گوید که شاید بیایی و بخوانی ... شاید هم نه ... همان قانون مشهور نسبیت ... 


دلم می گوید که شاید بخوانی ... شاید ... 

و من عمریست به گواهی همین شعاع بی تردید که از روزن قلبم می تراود، پا به راه شده ام ...


شاید هم حالا که حس می کنم، شاید بیایی و مکثی کنی بر این سطرهای درهم و برهم، دیگر نباید بنویسم، هان؟! ... نمیدانم ...


 امشب دلم می لرزد ... دستهایم هم ...


باور کن نمیدانم ... حتی الان که مخاطبم شدی هم نمیدانم ... دلم دست و پایش را گم کرده خُب ...... 

دیروز عصر بود که حسی از تو از کنارم گذشت ... سرشار از خود خود تو بود ...شک ندارم ... شاید باور نکنی اما حقیقت است ... آن حس گذشت ... و بعد ...........

  .... خود تو ... بودی ... که ... آمده بودی ... رد شده بودی ... به نشانی شعری .....


گفته بودم که این حس، به تو خیلی نزدیک تر از این حرفهاست، مگر نه؟ ........... 


نمیدانم ...

هنوز هم نمیدانم حالا که سکوتت را شکسته ای هنوز توان و نای نوشتن در من مانده یا نه ... که هنوز جسارت نوشتن در من مانده یا نه ........... نمیدانم ...


گرچه سبک نمی شود بار این دل به این زودی و به این سادگی ........

گرچه هنوز یک آسمان حرف نگفته، یک دنیا احساس نهفته باقی ست برای همچنان، نوشتن و جاری شدن ....

گرچه هنوز هم نفس که می کشم وزن آهی سنگین، روی ضربانهای قلبم بالا و پایین می رود .....


نمیدانم ...


شاید هنوز گیجم ... یا سردرگم خلسه ای رویاگونه ... شاید مبهوت ... شاید ... شاید هم باورم نمی شود که این عطر، عطر عبور توست .........


شاید هم عادت کرده ایم که تا چشممان نبیند، باورمان را سرکوب کنیم حتی اگر گواهی دل، تضمینش شود .......


ببخش اگر پریشان به هم می بافم امشب ... این هذیان گویی ها نتیجه تب عبور توست ..........


هنوز هم نمیدانم باید بنویسم یا نه ......

اصلا هرچه باداباد ...

من که خیلی پیش از این رسوا شدم پیش پای نگاهت ...

گرچه این رسوایی، بدنامی ندارد ...


گفته بودم اینجا رسوایی، بدنامی ندارد ...


من هم برایت آرزوی کافی می کنم ... کافی کافی ... کافی تا همیشه، آفتابگردان ترین .......




  



ادامه مطلب ...

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...



نمیدانم چرا اما هرچه می کنم نمی توانم تو را به زمان گذشته، به افعال گذشته، به این جمله تیز و بُرنده " گذشته ها گذشته " انتقال دهم ...


تو برای من در تمام حال من، زمان حال من، افعال حال من، نسبیت همیشه محتمل حال من، جاری هستی ...


همین است که قانون نسبیت انیشتین را دوست دارم ...


قانونی که به ساده ترین لحن، می تواند اثبات کند: " تو در وجود من، ثبت ازلی و ابدی شدی " ...


قانونی که تمام این دلتنگیهای چشم انتظار را می تواند خیلی راحت به نسبی بودن همه چیز، به ناپایدار بودن همه چیز، به محتمل بودن همه چیز، به " امید " ربط دهد ...


 همین سر شب پای سجاده کوچکم از خدا خواستم که مرا از امید زیاد و ناامیدی زیادی که  هر دو به اشتباهم می اندازند، دور نگاه دارد ...


آخر ... نمیدانم چرا دلم برای هر حادثه کوچک و بزرگی گواهی درست میدهد جز ... برای تو ... دلم برای همه اتفاقها شده آیینه جادوی پیشگو ... جز برای تو ...

دلم به تو که می رسد همیشه ... همیشه فقط سکوت می کند ... سکوتی که معنایش را نمی فهمم ... سکوتی که معنادارترین و پراستفهام ترین مسأله زندگی من شده .............


گاهی آنقدر حسم به تو نزدیک می شود که شک ندارم قانون نسبیت انیشتین درست است، آنجا که اثبات می کند " دلها به هم راهی دارند که از روی زمین نمی گذرد " ... 

حس می کنم شاید تو هم لحظه ای ................


راستی میدانستی پیش از انیشتین حافظ هم به نظریه نسبیت اعتقاد داشت؟


جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است

هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق


می بینی؟ گاهی دانشمندان چقدر خسته می کنند خود را تا چیزی را اثبات کنند که عارفان به ثابت شدنش نیازی ندارند ...


عرفان را بیشتر از فیزیک دوست دارم ...

فیزیک عرفانی را بیشتر ...


اصلا بگذریم از این بحثها ... همه بهانه ست ................



" دلم گرفته برایت " زبان ساده ی شعر است

سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت ...



 شکلکهای جالب آروین

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...



تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری دوم www.pichak.net کلیک کنید



عاشق که باشی هرجا که باشی غریبی ...


از لبخندت تنها تصورش برای من مانده ... از نگاهت تنها خیالی نه چندان دور نه چندان نزدیک ... از موج در موج موهایت تنها رویایی سیاه و سفید ... و از هرچه تصور و خیال و رویاست، تنها دلتنگی جاری در ثانیه ها ..............


می خواهم بگویم غریب که باشی در شهر خودت هم غریبی ... در خانه خودت هم غریبی ... در خلوت خودت هم غریبی ... غریب که باشی در رویاهای خودت هم غریبی ... غریب که باشی ...........


غریب که باشی در همین جمله ها و واژه ها هم غریبی ..........


غریب که باشی خنده هایت هم غریبانه اشتباه گرفته می شوند ... گریه هایت هم .............


پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند

آری اگر بسیار اگر کم فرق دارند


شادم تصور می کنی وقتی ندانی

لبخندهای شادی و غم فرق دارند



غریب که باشی، سکوتت هم غریبانه ست ... مثل حرفهایت ... همان حرفها که یک هم باور می خواهد و ... ندارد ............


کم کم پی می بری که غریبی تنها، تنهایی نیست ... انزوا نیست ...


کم کم می فهمی غریبی یعنی بودن در جمعی، که کسی سواد خواندن نگاهت را ندارد .....



لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...





باشد! تو هرچه می خواهی سکوت کن! ... من نمی توانم ... من سکوت نمی کنم حتی اگر قرار نباشد صدایم به جایی برسد ... حتی اگر قرار نباشد صدایم به تو برسد ... حتی اگر قرار نباشد صدایم از غرق شدن نجات پیدا کند ... حتی اگر قرار باشد صدایم در سکوت این واژه های غریب پرپر شود ... گم شود ... فراموش شود .............


اما این که دلم تاب این سکوت اجباری را نیاورد و واژه هایم خراشی شوند بر دیواره این خاموشی که گناه نیست عزیزترین عزیزدل دنیا، مگر نه؟ .... 


این که دلم برایت از همین دور دور، آهسته و بیصدا تنگ شود و دلتنگیهایش پَر بکشند و بیایند روی این صفحات مجازی آرام بگیرند که گناه نیست، مگر نه؟ ....


این که چند قطره از احساسم، به دور از چشم حسود هرچه واقع نگر آویزان به دنیای واقعی، به دنیای مجازی نشت کند که گناه نیست، مگر نه؟ .....


نگران نباش عزیزترین آفتابگردان دنیا ... در این دنیای مجازی دیگر نه دلواپس آبروییم و نه مضطرب رسوایی و بدنامی ... اینجا همه چیز امن امن است ... نترس خوب من! .... اینجا پاکی چشمه را انگشت اتهام نمی زنند هرگز ......


نترس! اینجا همه چیز و همه کس مهربان تر از آن است که در واقعیت دیده ام ...


اینجا جای نگرانی از چشم ملامتگر و نامحرم هیچ آشنایی نیست ...

در عوض تا دلت بخواهد دقیقه به دقیقه با نفس غریبه های بی ادعایی تازه می شود که قصد قضاوت کردنت را ندارند ... قصد به محکمه کشاندن و محاکمه کردن و مجازاتت را ندارند .....


یادت هست که گفتم پیشداوری نکن؟ ... اینجا هم همان سرزمینی ست که اهالی اش اهل پیشداوری نیستند ...


اینجا امن امن است برای بلور احساسهای شکننده ..... برای همه دلتنگها و دلتنگیها ....


نمیدانم! شاید هم موهبت خدا بود که بعد از تو این دنیا را به من نشان داد تا تمام احساسم را با احساسهایی حتی اندکی مشابه، به اشتراک بگذارم ..... تا بنویسم و بنویسم ... شاید هم خالی شد روزی بار این دل ...........


تو هرچه می خواهی باز سکوت کن! من هم دلخوشم به همین که دارم ...


من از رسوایی شکستن سکوتم در این دنیای خوب خودساخته خودخواسته نمی ترسم ... اینجا همه چیز امن امن است نازنین! ... 


این روزها تمام پناه من شده همین وبلاگ که خانه خود من است ... خانه امن من! ...


ادامه مطلب ...

لطفا هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع انجام شود.

 تمامی دلنوشته های این وبلاگ تقدیم به کسی که همیشگی ترین تأثیر را بر جهان بینی من نهاد ... او که کمک و یاری بی دلیل و بی دریغ را به من آموخت ...





باشد! تو هرچه دلت می خواهد سکوت کن! ... من که آب از سر خودم و دلم و دلنوشته هایم گذشته ... من که رسوای خاص تو شدم با این دلنوشته ها ...


باشد! تو هرچه می خواهی سکوت کن! ... بار تمام حرفهای نگفته و نشنیده با من ... بار تمام این ناگفته های عزیز با من ..... ملالی نیست خوب ترین آفتابگردان دنیا! ... هرچه باشد من، هم کوچکترم از تو و هم کم طاقت تر ... نه صبوری تو را داشته ام و نه خویشتنداری ات به قدر کافی به من سرایت کرده که حالا بتوانم سکوت را ترجیح دهم ... نه نمی توانم!


همینم ... همچنان همان کودک کم تحملی که روزگاری نه چندان دور، دوری ات را تاب نمی آورد و زود به زود دلش تنگ باز دیدنت میشد به هر بهانه ای ... 


گرچه نمیدانم حالا چه بر سر دلم آمده که این همه شکیبا و آرام به کنج خلوت خودش خزیده و طاقتش طاق نمی شود ... که دیگر با بی تابی هایش دیوانه ام نمی کند ... خانمی شده برای خودش انگار!!!! .... شاید هم دیگر تسلیم تقدیرش شده این مبارز راه روشنایی .................


نمیدانم! اما همینقدر فهمیده ام که این دل هرقدر هم که بازیگر باشد، باز نمی تواند دلتنگی اش را پنهان کند ... نمی تواند .........


دلتنگی بیهوا می آید و می چکد از نگاهی که راه مستقیمش به دلم می رسد ... 

اما گلایه ای نیست ...


 تو هرچه دلت می خواهد سکوت کن! ... من که آب از سر خودم و دلم و دلنوشته هایم گذشته ... من که رسوای خاص تو شدم با این دلنوشته ها ... اما باور کن ... باور کن این حس خیلی بیشتر از اینها به تو نزدیک است ... خیلی ... حالا هرچه هم سکوت کنی ... هرچه .............


چه کرده ای تو با دلم که از تو پیش دیگران

گلایه هم که می کنم، شعر حساب می شود



ادامه مطلب ...